Abstract:
این مقاله نشان داده است که ادعای هابرماس در مورد همه شمولی مدرنیته، بر پایه تصور و یا برداشتی از مدرنیته قرار گرفته است که با عقلانیت غربی پیوند یافته است: «ما بیشک، ادعای همهشمولی را با درک غربی خودمان از جهان پیوند میزنیم»Habermas, 1984: 17) ) .مقاله بحث کرده است که برداشت مذکور ، وقتی در متن جهانی سرشار از تنوعات فرهنگی قرار داده شود، بسیار پرسشبرانگیز خواهد بود. در جهت برجسته ساختن تناقضات ادعای هابرماس، قسمت اول این مقاله بحثی عرضه کرده است در باب منطق دوگانه عقل در زیست جهان تا نشان دهد عقلی که بنیاد مدرنیته قرار گرفته است، به اقتضای ذات خود نمی تواند دیگری خود را در حد و اندازه خود به رسمیت بشناسد. این عقل از یک سو ناچار است برای تحقق وعده همه شمولی خود، دیگری غیر غربی را به حساب آورد و از سویی دیگر به دلیل نقش محوری و بنیادینی که برای خود قائل است، او را از شمول خارج کند. این منطق که از آن به عنوان «مشمول گردانیدن» و «از شمول خارج ساختنِ» همزمان نام برده شده است، نه تنها اعتراضاتی فلسفی و تاریخی را در دنیای فکری غیر غربی برانگیخته است، بلکه در فلسفه و تاریخ معاصر غربی نیز مورد نقد جدی قرار گرفته است. در برابر ادعای همه شمولی هابرماس بر پایه عقلانیت غربی، مقاله در قسمت دوم خود با گشودن بحثی پیرامون تنوع روشنگری ها بحث کرده است که « دیگری غیر غربی» ضرورت دارد خود را از حاشیه به متن بِکشاند و درجهت به رسمیت شناخته شدن خویش، پروژه تجدد سنت خویش را با رویکردی نوین از سر گیرد و در فرایند همه شمولی راستین که حاصل مشارکت همه فرهنگ ها است، نقشی ایفا کند
This paper seeks to demonstrate how Habermas’ idea of the universality of modernity is driven by the unsubstantiated assumption that takes this notion to be founded on occidental rationality. In carrying out this task, I first reveal the inherent contradiction of a concept of rationality which seeks to establish itself as the basis of modernity, while at the same time declaring legitimate recognition of its other. Briefly stated, excluding non-Western occidental from the foundation of modernity belies the fundamental requirement of universality, namely the inclusion of the other. This encapsulates what I shall refer to as “The Dichotomous Logic of Exclusive Inclusion” which has engendered philosophical and historical criticisms in both non-Western and Western thought. In the second section of this paper, I shall argue that it is necessary for the “non-Western Other” to push itself away from the margins and to the forefront of the discussion of universality, in order to be recognized as fundamental to the development of a genuine notion of universality that is guided by the contribution of all cultures.
Machine summary:
هابرماس و ديگري عقلانيت غربي: منطق دوگانه مشمول گردانيدن و از شمول خارج ساختن حسين مصباحيان استاديار گروه فلسفۀ دانشگاه تهران تاريخ دريافت : ١٣٩٨/٠١/١٠؛ تاريخ پذيرش : ١٣٩٨/١١/٢٣ چکيده اين مقاله نشان داده است که ادعاي هابرماس در مورد همه شمولي مدرنيته ، بر پايه تصور و يا برداشتي از مدرنيته قرار گرفته است که با عقلانيت غربي پيوند يافته است : «ما بيشک ، ادعاي همه شمولي را با درک غربي خودمان از جهان پيوند ميزنيم » )١٧ :١٩٨٤ ,Habermas(.
در برابر ادعاي همه شمولي هابرماس بر پايه عقلانيت غربي، مقاله در قسمت دوم خود با گشودن بحثي پيرامون تنوع روشنگري ها بحث کرده است که « ديگري غير غربي» ضرورت دارد خود را از حاشيه به متن بکشاند و درجهت به رسميت شناخته شدن خويش ، پروژه تجدد سنت خويش را با رويکردي نوين از سر گيرد و در فرايند همه شمولي راستين که حاصل مشارکت همه فرهنگ ها است ، نقشي ايفا کند واژه هاي کليدي: عقلانيت غربي، ديگري، يورگن هابرماس ، همه شمولي، مشمول گردانيدن ، از شمول خارج ساختن .
اين منطق پرسش برانگيز، که در آن ديگري پيش مدرن نخست به وسيله رشد و توسعه عقلانيت کنار نهاده ميشود و يا سرکوب ميشود، و بار ديگر صرفا به اين دليل که عنصر مقوم و سازنده مدرنيته و عقلانيت است ، به حساب ميآيد و شمرده ميشود، عميقا بايد مورد توجه و نقد و بررسي قرار گيرد )٨٣ :٢٠٠٥ ,Li(.