Abstract:
من استعلایی کانت سوژۀ نهایی مطلقی است که بنیاد منطقی معرفت و تجربه را تشکیل میدهد. من استعلایی امری کاملاً سوبژکتیو است که در مقام ضروریترین و بنیادیترین رکن معرفتشناسی کانت هر گونه حکم، شهود و تصور، تألیف، مقوله و در یک کلام هرگونه معرفت و تجربه را به نحو پیشین همراهی میکند. یکی از مسائل بسیار اساسی و مهم دربارۀ من استعلایی، کارکردهای آن در معرفتشناسی کانت است. این مقاله چهار مورد از کارکردهای من استعلایی کانت را با استناد به دیدگاههای کانت در نقد عقل محض استخراج کرده است که عبارتند از: 1- من استعلایی به شناختهای ما کلیت میبخشد. 2- من استعلایی به شناختهای ما ضرورت میبخشد. 3- من استعلایی به شناختهای ما امکان میبخشد. 4- من استعلایی به واسطۀ فرایند و کنش ترکیب به شناختهای ما وحدت میبخشد. در پایان به این نکته دست یافتیم که کارکرد وحدتبخشی به خاطر بنیادین و اساسی بودن فرایند ترکیب در معرفتشناسی کانت، اساسیترین کارکرد من استعلایی است.
Kant's transcendental ego is the absolute and final subject which constitutes the logical foundation of knowledge and experience. It is completely subjective, and as the most necessary and fundamental element in Kant's epistemology is involved in any judgment, intuition, imagination, synthesis, and category and, in a word, in any kind of knowledge and experience which occurs in a priori way. One of the most important and fundamental problems arising about transcendental ego is that of its functions. In this article, we have extracted four functions of transcendental ego according to Kant's own viewpoints in CPR which as follows: 1- transcendental ego provides our knowledge with universality. 2- It provides necessity for our knowledge. 3- It makes possible our knowledge. 4-It unifies our knowledge through the process and act of synthesis. Finally, we came to the conclusion that the function of unification is the most important and fundamental function due to fundamentality and importance of the process of synthesis in Kant’s epistemology.
Machine summary:
تصور «من میاندیشم » که حاصل ادراک نفسانی استعلایی و زاییده ادراک نفسانی اصیل است ، به مثابۀ یک کنش خودانگیختگی، همۀ تصورات ما را ملازمت و همراهی میکند، زیرا به تصریح کانت در فقره B١٣٢، در غیر این صورت چیزی در من متصور میگردد که به هیچ وجه نمیتواند اندیشیده شود و این امر دقیقا به معنای عدم امکان تصور و هیچی و پوچی آن خواهد بود.
بنابراین ، باید یک مبنای استعلایی وحدت آگاهی در ترکیب کثرت همۀ شهودهای ما و در نتیجه یک مبنای استعلایی مفاهیم اعیان به طور کلی و به تبع آن همچنین یک مبنای استعلایی همۀ متعلقات تجربه وجود داشته باشد، بدون این مبنای استعلایی، ناممکن خواهد بود که برای شهودهای خود نوعی متعلق بیندیشیم ، زیرا این متعلق چیزی نیست مگر آن چیزی که برای آن ، مفهوم ، این نوع ضرورت ترکیبی را بیان میکند.
باید مبنای استعلایی وحدت آگاهی در ترکیب کثرت همۀ شهودهای ما و در نتیجه همچنین یک مبنای استعلایی مفاهیم اعیان و به طور کلی و به تبع آن همچنین یک مبنای استعلایی همۀ متعلقات تجربه وجود داشته باشد، بدون این مبنای استعلایی، ناممکن خواهد بود که برای شهودهای خود، نوعی متعلق بیندیشیم ، زیرا این متعلق چیزی نیست مگر آن چیزی که برای آن ، مفهوم ، این نوع ضرورت ترکیبی را بیان میکند.
کانت از این عامل به مثابۀ آگاهی تبدیل ناپذیر، اصیل و محض ، به عنوان ادراک نفسانی استعلایی یاد میکند و در ادامه تأکید میکند که حتی محض ترین وحدت عینی، یعنی وحدت مفاهیم پیشین مکان و زمان فقط از طریق رابطۀ شهودها با آن وحدت آگاهی ممکن میباشد (ibid, A١٠٧).