Abstract:
بساطت، وصفی کمالی و تعیینکنندهی مرتبهی وجودی موجود متصف به آن است. گسترهی این ویژگی در خدا، با قاعدهی بسیطالحقیقه همهچیز است و هیچیک از آنها نیست و در نفس انسانی، با عبارت نفس در وحدتش، همهی قواست، بیان میشود. اهمیت تبیین نسبت دو قاعده این است که هم راهگشای شناخت خدا از طریق معرفت نفس است و هم رابطهی طولی خدا با عالم، و ازجمله خود نفس را بهگونهای معقول ترسیم میکند. مسأله این است که دو قاعدهی یادشده، ازنظر مفهوم و مصداق چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ در حکمت صدرایی، نفس، خلیفه و مَثَلِ اعلای حقتعالی است و بین این دو، با حفظ مراتب، هم شباهت وجود دارد و هم تفاوت؛ به همین تناسب، قاعدهی کلالقوی نیز بدیل و خلیفهی قاعدهی بسیطالحقیقه است. با این وصف، مناسبتهای وجودی و معرفتی خاصی بینِ این دو حاکم است که در این مقاله به آن پرداختهایم.
Simplexity is a perfection attribute and determines the existential rank to which it belongs. The scope of this attribute in God is expressed in terms of the “simple reality is everything and in the meantime it is none” while in the human soul it is expressed through “the soul in its unity is whole faculties”. The importance of explaining the relationship between the two rules is that it is a way of knowing God through one’s soul. In addition, it reasonably illustrates the causal relationship between God and the universe as well as the soul. The problem is to determine the relationship between the two rules in terms of concept and representation. In Sadra’s philosophy the soul is the God’s successor and His great representation and there are both similarities and differences between them while maintaining their hierarchies. Similarly, the “simple reality” rule is an alternative of the “whole faculties” rule. Given the above, there are special existential and epistemic issues between these two rules which are elaborated on in this paper.
Machine summary:
ملاصدرا در الهیات به معنای اعم و توضیح بساطت وجود، آن را به امر متشخص بالذات و عاری از جنس و فصل تعریف کرده (21، ج1، ص: 46؛ 27، ص: 7؛ 29، ص: 7) و در الهیات به معنای اخص، در بیانی مفصلتر، آن را به نفی هر نوع تألیف از اجزای عینی و ذهنی، همینطور اجزای حدی و مقداری، شناسانده است؛ این معنای اخیر، به واجبالوجود نسبت داده شده است (21، ج6، ص: 100؛ 25، ص: 41): «فی أنه تعالى بسیطالحقیقه من کل جهه لیس مؤتلفة الذات من أجزاء وجودیه عینیه أو ذهنیه کالماده و الصوره الخارجیتین أو الذهنیتین و لا من أجزاء حدیه حملیه و لا من الأجزاء المقداریه » (21، ج6، ص: 100) برایناساس، سادهترین و جامعترین تعریف برای بساطت، آنچه که جزئی ندارد6 خواهد بود و میتوان نتیجه گرفت که ممکنات، چه از مقولهی جواهر و چه از اعراض، نمیتوانند حقیقتاً و علیالاطلاق بسیط باشند؛ زیرا هر ممکنی، زوجی ترکیبی از وجود و ماهیت است (23، ص: 386) و هر ماهیتی نیز از جنس و فصل مرکب است که از ماده و صورت عقلی اعتبار میشود (37، ص: 387).
وحدت نفس ازنظر ملاصدرا در بیان صدرا، گروهی پنداشتهاند که در ما یک نفس انسانی مجرد، یک نفس حیوانی و یک نفس نباتی وجود دارد، ازطرفدیگر، جمهور (حکما) بر آناند که نفس ما فقط همان نفس ناطقه است که مشاعر و قوای ادارکی و تحریکی از لوازم آن محسوب میشوند، اما هر دو قول، دور از صواب بوده و حقیقت این است که نفس انسان چون از سنخ عالم ملکوت است، وحدتی جمعی دارد که ظل وحدت الهیه به شمار آمده و در ذات خودش همهی قوا را دربردارد (29، ص: 553).