Abstract:
«پرسش هستی» مشهورترین دغدغۀ مارتین هیدگر در سراسر دوران حیات فکری او است. این
پرسش بنا بر روایت خود او، از آغازین گام ها تا لحظۀ مرگ پیوسته توجه فیلسوف فرایبورگ را به خود
معطوف داشت و تمام آثار و نوشته های او را می توان در زمینۀ این پرسش نگریست. اما فهم دامنۀ معنایی
و ساختار صوری پرسش هستی، متوقف به درک دقیق چیستی پدیدار «پرسش» در هیدگر و نحوۀ ارتباط
آن با هستی و انسان است. بر این اساس، مقالۀ حاضر بر آن است تا با طرح افق معنایی عام «پرسش» در
تاریخ فلسفه، رویکرد هیدگر را به این عامل بنیادین روشن سازد تا از این طریق، در پژوهش های دیگر، نور
بیشتری بر «پرسش هستی» در آثار او افکنده شود. در این مسیر ابتدا اهمیت، چیستی و محوریت پرسش
در تاریخ فلسفه به اختصار مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در ادامه، پس از طرح تصور هیدگر از این
پدیدار در رسالۀ هستی و زمان، نحوۀ تکوین این تحلیل در آثار متقدم او در چارچوبی واحد بررسی خواهد
شد. در نهایت، ارتباط پرسش هستی با انسان، به عنوان ویژگی بنیادین دازاین، پایان بخش تحلیل خواهد بود.
“Question of Being” is Martin Heidegger’s most famous concern throughout his intellectual life. This question, according to his own narrative, has started from the very beginning to the moment of his death, and all of his writings can be traced back to this question. However, understanding the meaning and formal structure of the question of being, is essentially based on an understanding of the way Heidegger use the phenomenon of “question” and its relation to the essence of human beings. The present paper’s goal is to illuminate Heidegger’s approach to this fundamental element by laying down the meaning horizon of “question” in the history of philosophy, so that the how and why of using “Question” in his early works come to light. To do this, first, the significance, the nature and the central role of the question in the history of philosophy will be examined. Next, by discussing Heidegger’s conception of phenomenon of Question in Being and Time, and his early lectures, Questioning’s formal formulation and material determination will be disscussed.
Machine summary:
بر اين اساس بايد پيش از ارائۀ صورت بندي مناسب براي پرسش از معناي هستي ، ساختار پرسندگي ١ به طور کلي آشکار شود تا موقعيت خاص و نسبت اين پرسش با ديگر پرسش ها روشن گردد.
Heidegger, 1999: 4 به بيان ديگر، اگر در علوم (اعم از تجربي و انساني ) با تبديل مشکل به مسئله ، کوشش بر آن است که پاسخ «صادق »، «مطلوب » و «قابل استفاده » به دست آيد، فلسفه بايد سطحي عميق تر را پيش چشم قرار دهد و پيوند ميان هستۀ دروني همين مسائل و وجود خاص بشر را جستجو کند.
در چارچوب مسئله ، «انجام پرسش » بر مبناي پيش فرض هاي سنت علمي و به گونه اي خاص مورد توجه قرار مي گيرد؛ چنان که بررسي تاريخ يک مسئله تنها بر اساس موضع خاص فلسفي ممکن است ؛ حال آن که پژوهش پديدارشناسانه و خالي از سوگيري ، بايد چيستي «انجام پرسش » را بررسي کند و روش اين بررسي را نيز نه از پيش معين ، بلکه به عنوان بخشي از پژوهش پيش روي خود قرار دهد.
به اين معنا (در هستي و زمان ) «هستي » موضوع يا مسئله اي براي پژوهش نيست و به هيچ عنوان با پاسخي تعريف گونه از آن مواجه نخواهيم بود، بلکه آن چه به صورت دائمي پيش روي ما قرار دارد «پرسش هستي » است و همين پرسش آرام آرام در طول صفحات رساله روشن تر مي شود.