Abstract:
بررسی تحلیلی منابع عربیـ اسلامی و تاریخنگاری یادسپار در تحولات درونساختاری جامعه ایرانشهری نشان میدهد که کارکرد نیروهای واگرا در زوال حکومت ساسانی و همچنین تضعیف واکنشهای نیروهای احیاگر حکومت ایرانی تا برآمدن نهضت خراسانیان، چندان ساده و بدون سابقه تاریخی و تحولی اجتماعی نبوده است. این مقاله درصدد است صورتبندی مستندی از تغییرات نهادهای اصلی اجتماعی و لایههای زیرین جامعه ایرانی در روند واگرایی از حکومت ساسانی و سپس پیوستن این اجزا به خلافت و سپس تغییر گرایششان از اقتدار خلافت به تلاشی ناموفق برای انسجام مجدد قدرت و احیای تفکر حکومت ایرانشهریدر پایان دوران خلفای اموی ارائه دهد و با استفاده از روش مطالعات میانرشتهای، یعنی اطلاعات موجود در دانش تاریخ و نظریههای نزدیک در دانش جامعهشناسی، به این سوال پاسخ دهد که نقش و عملکرد نیروهای واگرا در جامعه ایرانی از زوال ساسانیان تا برآمدن نهضت خراسانیان چگونه بوده است؟ فرض بر این است که کارکرد نیروهای واگرا در جامعه ایرانی از اواسط دوره ساسانی بیشتر در جهت انفصال از نظام ساسانی بوده است. چنانکه در زمان سقوط ساسانیان اکثر اجزای قدرت به عوامل واگرا تبدیل شدند و با شکستهای پیدرپی در جنگ با عربهای مسلمان، دورهای برای جذب و سازش با کانون جدید قدرت یعنی خلافت آغاز شد و به دلیل نیاز فاتحان، اجزای سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی نظام ساسانی به نظام جدید خلافت پیوستند. دستیافتههای پژوهش مشخص میکند که زیرساخت تحولات مربوط به سقوط ساسانیان و تداوم حکومت والیان عرب، از منظر کارکرد نیروهای واگرا از حکومت ایرانشهری (در این دوره)، در ابعاد درونی و بیرونی به شیوههای متفاوتی عمل کرده است. با وجود دیدگاههای روایی و انگیزشی درباره این دوره، به نظر میرسد در سقوط ساسانیان و تداوم فقدان حکومت در ایرانزمین عوامل متعددی دخیل بوده است، عواملی که عمدتا در دوره ساسانی شکل گرفتند و والیان و مهاجران عرب به برخی از آنها بهشدت دامن زدند و برخلاف فحوای عمومی منابع و تحقیقات تاریخی، دلایل عدم انسجام در این دوره چندوجهی بوده است.
Analytical study of Arab-Islamic sources and mnemohistory historiography in the internal changes of
Iranshahri society shows that the function of divergent forces in the decline of the Sassanid government
and weakening the reactions of the revivalist forces of the Iranian government until the emergence of
the Khorasanian movement was not simple without historical and social change. This article seeks to
document the changes in the main social institutions and lower strata of Iranian society in the process of
diverging from the Sassanid rule and then joining these components to the caliphate and then changing
their orientation from caliphate to an unsuccessful attempt to reorganize power and revive the thinking
of Iranshahri government. Offer the era of the Umayyad caliphs and using the method of interdisciplinary
studies, ie information in history and close theories in sociology, to answer the question of what was the
role and function of divergent forces in Iranian society from the decline of the Sassanids to the rise of the
Khorasanian movement? It is assumed that the function of divergent forces in Iranian society since the
middle of the Sassanid period has been more to secede from the Sassanid system. As at the time of the
fall of the Sassanids, most components of power became divergent factors, and with successive defeats in
the war against the Muslim Arabs, a period began to absorb and compromise with the new center of power,
the caliphate. The Sassanid regime joined the new caliphate system. The findings of the research show that
the infrastructure of developments related to the fall of the Sassanids and the continuation of the rule of
the Arab governors, in terms of the function of divergent forces from the government of Iranshahri (in this
period), has acted differently in internal and external dimensions. Despite the narrative and motivational
views about this period, it seems that several factors were involved in the fall of the Sassanids and the
continuing lack of government in Iran, factors that were mainly formed during the Sassanid period and some
of them were strongly encouraged by Arab governors and immigrants. Contrary to the general context of
historical sources and research, the reasons for incoherence in this period have been multifaceted.
Machine summary:
این مقاله درصدد است صورت بندی مستندی از تغییرات نهادهای اصلی اجتماعی و لایه های زیرین جامعه ایرانی در روند واگرایی از حکومت ساسانی و سپس پیوستن این اجزا به خلافت و سپس تغییر گرایششان از اقتدار خلافت به تلاشی ناموفق برای انسجام مجدد قدرت و احیای تفکر حکومت ایرانشهری در پایان دوران خلفای اموی ارائه دهد و با استفاده از روش مطالعات میان رشته ای، یعنی اطلاعات موجود در دانش تاریخ و نظریه های نزدیک در دانش جامعه شناسی، به این سؤال پاسخ دهد که نقش و عملکرد نیروهای واگرا در جامعه ایرانی از زوال ساسانیان تا برآمدن نهضت خراسانیان چگونه بوده است ؟ فرض بر این است که کارکرد نیروهای واگرا در جامعه ایرانی از اواسط دوره ساسانی بیشتر در جهت انفصال از نظام ساسانی بوده است .
بنابراین ، این مقاله بر آن است تا با در نظر گرفتن تغییرات نهادهای اصلی اجتماع و لایه های مختلف جامعه ایرانی و عملکرد نیروهای واگرا که در اواخر دوره ساسانی از آن حکومت به طرق مختلف جدا شدند و گوش به ندای کانون جدید قدرت یعنی مسلمانان فاتح دادند، علت عدم جذب اجزای این جامعه فروپاشیده را در ساختار خلافت اموی بررسی کند.
در واقع ســعی بر این است تا با استفاده از روش مطالعات میان رشته ای ، یعنی اطلاعات موجود در دانش تاریخ و نظریه های نزدیک در دانش جامعه شناسی ، صورت بندی مستندی از روند واگرایی این نهادها از حکومت ساسانیان و جذب شدن آنها در ساختار حکومتی خلفا و سپس تغییر گرایششان از اقتدار خلافت به تلاشی ناموفق برای انسجام مجدد قدرت و احیای تفکر حکومت ایرانشهری ١ در دوران خلفای اموی ارائه شود.