Abstract:
یکی از اهداف اساسی انقلاب اسلامی ایران دستیابی به عدالت بوده است؛ اما دولتهای جمهوری اسلامی ایران در خصوص مفهوم عدالت و تحقق عملی آن، گفتمانهای مختلفی را شکل دادهاند. به این معنی که هر دولتی که روی کار آمده، گفتمان خاصی از عدالت را پدید آورده که متفاوت از گفتمان عدالت در دولتهای قبلی بوده است. به عبارتی با تغییر دولتها، گفتمان عدالت نیز دچار تغییر و تحول شده است. اما باید دانست که تحول گفتمانهای عدالت در خلاء رخ نمیدهد؛ بلکه این تحولات، ریشه در زمینههای اجتماعی دارد. بنابراین در این مقاله، گفتمان عدالت در سه دولت آقایان خاتمی، احمدینژاد و روحانی بررسی شده و این سوال مهم مطرح میشود که: کدام زمینههای اجتماعی موجب تحول گفتمان عدالت در دولتهای مذکور شده است؟ در پاسخ به این سوال، فرضیهای طرح میشود که حاوی دو متغیر اصلی «ساختار جامعه تودهای» و «ناکارآمدی نسبی دولتها در استقرار سیاستهای عدالت» میباشد. دو متغیر اصلی با متغیرهای فرعی مورد سنجش قرار میگیرند. به این صورت که متغیر جامعه تودهای بر اساس دو متغیر فرعی «طرد و برجستهسازی» و «دسترسی» و متغیر ناکارآمدی دولتها نیز بر اساس سه متغیر فرعی «ناکارآمدی عدالت در حوزههای سهگانه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی-فرهنگی» مورد سنجش قرار میگیرند. برای بررسی فرضیه، ابتدا عناصر گفتمان عدالت در هر یک از دولتها با استفاده از روش تحلیل گفتمان مورد تحلیل قرار میگیرند. سپس اطلاعات به دست آمده در مورد متغیرهای فرضیه با استفاده از روش جامعهشناسی تاریخی قیاسی به صورت موردی در خصوص هر یک از دولتهای مذکور، تحلیل میشوند. نتایج حاصله، حاکی از اعتبار قابل قبول فرضیه فوقالذکر میباشد.
One of the basic goals of the Islamic Revolution of Iran has been to achieve justice, but the governments of the Islamic Republic of Iran have shaped different discourses about the concept of justice and its practical realization. This means that any government that has come into action has created a special discourse on justice that is different from the discourse of justice in previous governments. In other words, with the change of governments, the discourse of justice has also undergone a change. But it must be kept in mind that the development of discourses of justice does not take place in a vacuum, but these developments are rooted in social contexts. Therefore, in this paper, the discourse of justice in the three governments of Mr. Khatami, Ahmadinejad and Rouhani has been examined and this important question is raised: Which social grounds have led to the development of the discourse of justice in the above-mentioned governments? In response to this question, a hypothesis is proposed that contains two main variables, the "structure of the mass society" and "relative inefficiency of governments in the establishment of justice policies". The two main variables are measured by sub-variables. So that the variable of mass society based on two sub-variables "exclusion and foregrounding" and "availability" and the inefficient variables of governments are also measured based on three sub-variables "inefficiency of justice in the three areas of economic, political and socio-cultural". To examine the hypothesis, the elements of justice discourse are firstly analyzed in each government using discourse analysis method. Then, the information about the hypothesis variables is analyzed using the method of historical deductive sociology in the case of each of these governments. The results indicate that the above hypothesis is valid.
Machine summary:
تحليل زمينه هاي جامعه شناختي تحول گفتمان عدالت در دولتهاي خاتمي ، احمدي نژاد و روحاني ١* رحيم زايرکعبه ٢ فردين قريشي ٣ محمدباقر عليزاده اقدم چکيده يکي از اهداف اساسي انقلاب اسلامي ايران دستيابي به عدالت بوده است ؛ اما دولت هاي جمهوري اسلامي ايران در خصوص مفهوم عدالت و تحقق عملي آن ، گفتمان هاي مختلفي را شکل داده اند.
به اين صورت که متغير جامعه توده اي بر اساس دو متغير فرعي «طرد و برجسته سازي » و «دسترسي » و متغير ناکارآمدي دولت ها نيز بر اساس سه متغير فرعي «ناکارآمدي عدالت در حوزه هاي سه گانه اقتصادي ، سياسي و اجتماعي -فرهنگي » مورد سنجش قرار مي گيرند.
۲. چارچوب مفهومي در مسير يافتن پاسخ به سوال مقاله مبني بر زمينه هاي اجتماعي موثر بر تحول گفتمان عدالت در دولت هاي خاتمي ، احمدي نژاد و روحاني ، فرضيه اين تحقيق دال بر نقش آفريني دو متغير اصلي يعني ساختار جامعه توده اي ايران و ناکارآمدي نسبي دولت ها در استقرار سياست هاي عدالت اجتماعي است که به قرار زير قابل توضيح است : در برداشتي کلي ، گفتمان از ديد لاکلا و موف عبارت است از تماميتي ساخت مند شده که برآيند تعامل مفصل وار نشانه هاست (٢٠٠١:١٠٥ ,Mouffe &Laclau ).