Abstract:
اهمیت بسیار برهان، به ویژه قاعده ذوات الاسباب، ما را بر آن می دارد تا محتوا و کارکرد آن را بررسی کنیم. ازآنجاکه این قاعده ذیل برهان لمی طرح شده است، باید روشی را در به کارگیری قاعده در پیش بگیریم که در برهان، نتیجه دایمی و یقین آور به دست آوریم. این امر از آن رو مهم است که قاعده ذوات الاسباب که می توان از آن به مثابه معیار برهان یاد کرد، فرایند برهان آوری را از علت به معلول می داند. در کنار پاره ای از اشکال ها که به قاعده وارد شده، این قاعده کاربردهای فراوانی در منطق و فلسفه دارد و محل بحث فیلسوفان زیادی شده است که شرح برخی از آرای آنان را از نظر می گذرانیم. با این همه، پس از تثبیت قاعده درپی آن هستیم که با بررسی برخی آیات و روایات، بسترهای شکل گیری محتوای قاعده در اندیشه فیلسوفان را بررسی کنیم. با توجه به قراین روشن دراین باره، به نظر می رسد ریشه های قاعده را باید در متون دینی جست وجو کرد.
The great importance of the argument, especially the rule of the causes of essences (Zawat al-asbab) makes us investigate its content and function. Since this rule is based on priori argument, in the application of this rule we must use a method that results in a permanent and convincing result. The importance of the rule lies in the fact that the rule of the causes of essences, which can be referred to as the criterion of argument, views the process of argumentation to be from cause to effect. In addition to some of the problems with the rule, it has many applications in logic and philosophy, and has been the subject of much discussion among philosophers, some of whose views are discussed below. However, after the establishment of the rule, we seek to examine the backgrounds of the formation of the content of the rule in the minds of philosophers by examining some verses and hadiths. Given the clear evidence in this regard, it seems that the roots of the rule should be sought in religious texts.
Machine summary:
3. قاعدۀ ذواتالاسباب بار دیگر یادآور میشویم که اطمینانبخشترین راه برای کسب یقین، کشف علت هر چیزی است؛ چراکه اگر ما علت منحصر چیزی را بهدست آوریم، یقین داریم که هرگاه علت حاضر باشد، معلول نیز خود را نشان خواهد داد.
خواجه نصیر در پاسخ به این پرسش میگوید: تصدیق در اولیّات نیز واجد علت است، ولی علت آنها درونی است، نه بیرونی؛ زیرا هر قضیهای که اجزای آن متضمن علیت حکم باشند، اوّلی است و عقل برای تصور آن، تنها وابسته به تصور اجزای آن است؛ حتی اگر تصور اجزاء پنهان باشد.
ما از دو مقدمۀ بالا نمیتوانیم به این نتیجه برسیم که میان ناطق و انسان تساوی برقرار است؛ بهویژه اگر عقل عادت خود در مقارنت ضاحک بودن و انسان بودن را کنار بگذارد، دراینصورت بیگمان در ضاحک بودن انسان دچار تردید خواهیم شد و ممکن است عقل به این نتیجه برسد که قوۀ ضحک بهطور دائمی برای انسان وجود ندارد، بلکه امری زوالپذیر است؛ زیرا ضاحک بودن مقوّم ماهیت انسان نیست تا وجودش برای انسان بدیهی باشد.
با طرح قاعدۀ ذواتالاسباب به چند امر مهم دست مییابیم: نخست آنکه، برهان لمّی که مفید علم ضروری است، از دلیل که مفید علم ضروری نیست تمایز مییابد؛ دیگر آنکه، مراد از علم در این قاعده، علم اکتسابی است که از طریق برهان بهدست میآید؛ سرانجام اینکه، سبب در این قاعده، سبب تامّ نسبت به ثبوت محمول برای موضوع است (مصباح یزدی، 1405، ص399).