Abstract:
علیرضا شاپور شهبازی در جایی از یکی از مقالاتش، به این نکته اشاره کرده است که مقدسی در احسنالتّقاسیم، در وصف زیباییهای ایرانشهر که سیستان را هم دربرمی-گیرد، بهگونهای سخن رانده که یادآور گزارش اوستا از ایرانویج است. بر بنیاد سخن شاپور شهبازی، میتوان ایرانشهر را همان ایرانویج و سیستان را همان وری انگاشت که جمشید به فرمان اهورامزدا در ایرانویج میسازد تا مردمان و آفرینش هرمزدی را از بلایا، از جمله زمستان سرد، رها سازد و به پرورش آنان یاری رساند. تطابق ور جمشید در ایرانویج با سیستان، زمانی پذیرفتنیتر مینماید که بدانیم مطابق با تاریخ سیستان و احیاءالملوک، گرشاسپ نیز «سامهای» (سیستان) برای محافظت مردم و موجودات از ضحّاک میسازد. برای استوارداشت این سخن: (ور گرشاسپ در تاریخ سیستان، همان ور جمشید است و گویا در دورۀ چیرگی فرهنگ پارتی ـ سکایی، همانگونه که خاستگاه زردشت و دین زردشتی، به سیستان انتقال مییابد، ساخت وری هم به گرشاسپ سیستانی نسبت داده میشود)، نخست به سخنان گراردو نیولی استناد میجوییم که آریانه (از بلخ تا رخّج و زرنگ) را همان ایرانویج میپندارد و رود دائیتی را همان هیرمند. پس از این، وصف همسان متنها را از ور جمکرد و سامۀ گرشاسپ بهدست میدهیم. نیز از پیوندهای تنگاتنگ جمشید و گرشاسپ که سازندگان این دو ور هستند، همچون: رسیدن تبار گرشاسپ به جمشید، نامیرایی و سرانجام گناهکاری هر دو و انتقال بخشی از فرّۀ جمشید به گرشاسپ سخن بهمیان خواهیم آورد و یادکرد این نکته که انتقال فرّه، انتقال برخی کارکردها، چون ساختن ور هم میتواند باشد. در ادامه، از انگیزۀ همانند جمشید و گرشاسپ در ساخت این دو حصار (رهایی از آسیبهای طبیعی/ ضحّاک)، کارکرد آخرالزّمانی دو ور و سرانجام، از راهی شدن جمشید به زابلستان، پس از گریز از دست ضحّاک یاد میکنیم. گریز جمشید به سیستان، بازگشت به وری است که خود جمشید آن را برای محافظت از خویش و دیگران در مقابل بلایای طبیعت (ضحّاک) ساخته که سپستر ساخت آن به گرشاسپ نسبت داده شده است.
Machine summary:
برایِ استوارداشتِ این سخن: (وَرِ گرشاسپ در تاریخِ سیستان، همان وَرِ جمشید است و گویا در دورۀ چیرگیِ فرهنگِ پارتی ـ سکایی، همانگونه که خاستگاهِ زردشت و دینِ زردشتی، به سیستان انتقال مییابد، ساختِ وَری هم به گرشاسپِ سیستانی نسبت داده میشود)، نَخست به سخنانِ گراردو نیولی استناد میجوییم که آریانه (از بلخ تا رُخّج و زَرَنگ) را همان ایرانویج میپندارد و رودِ دائیتی را همان هیرمند.
مراجعه به برخی منابعِ اساطیری، ما را با وَرهایی گوناگون چون وَرِ فریدون به پَدیشخوار (Padišxwār)، وَرِ کاووس به البرز، کَنْگدِژِ (Kangdiz) سیاوُش و همانندِ اینها روبهرو میسازد(فرنبغ دادگی، 1380: 138ـ137) که گویا، آنچنانکه آرتور امانوئل کریستِنسِن (Arthur Emanuel Christensen) میگوید، همۀ این وَرها به تقلید از وَرِ جَمْکَرد ساخته شده است (1387: 126)؛ بنابراین، باید بپذیریم که وَرِ گرشاسپ (سیستان) نیز با توجّه به ویژگیهایِ همسانی که با وَرِ جمشید دارد، باید از رویِ آن الگوبرداری شده باشد و اگرچه از این وَر در متونِ زردشتی (اوستا و متنهایِ پهلوی) نشانی نیست، در دورۀ اسلامی، در ادامۀ فرایندِ سیستانیسازیِ اساطیر، در تاریخی محلّی (تاریخِ سیستان) به وجودِ آن اشاره شده و پس از آن، به منابعِ دیگر نیز راه یافته است.
البتّه میتوان این پرسشِ جدّی را پیش کشید که چرا بیهیچ سابقه در متنهایِ دینی، ناگاه از سامهای به نامِ سیستان و ساختِ آن به دستِ گرشاسپ سخن بهمیان میآید و چرا در ادبیّاتِ زردشتیْ نشانی از این وَر، مانندِ وَرهایِ دیگر نیست؟ بهنظر میرسد، ازآنجاکه گرشاسپ، چنانکه پس از این در منابعِ زردشتی، از اوستا تا متنهایِ زردشتیِ دورۀ میانه خواهیم دید، نامیرایی بوده است که بهواسطۀ آزردنِ آذر، پسرِ اهورامزدا، گناهکار میشود و مطرود؛ از همین روی، موبدان در متنهایِ زردشتی این خویشکاریِ مطلوب و هُرمَزدیِ او را میزدایند و ما نمیتوانیم در منابعِ موجودِ پهلوی یا اوستا، نشانی از این وَرِ گرشاسپ بیابیم.