Abstract:
شاعران و نویسندگان فارسی در بیشتر آثار خود به نکوهش و ملامت دنیا، معشوق، ممدوح و.. پرداختهاند؛ و دنیا و امور دنیوی را زود گذر و ناپایدار می دانند و در همه حال از جدا شدن انسان از دنیای فانی حکایت می کنند؛ هر طریق و مسلکی راه و روشی خاص برای خود و پیروان خود برای تهذیب و تزکیه نفس دارند. لذا به نشر و گسترش افکار خود می پرداختند و برای اثبات آن از تمام امکانات استفاده می کردند. هدف این
مقاله تب یین اندیشه های ملامتی عماد خراسانی و ظهیر فاریابی و بازتاب این اندیشه ها در اشعار آنهاست. در این پژوهش نخست به بررسی آ یین و اندیشه های ملامتیه پرداخته می شود؛ سپس با تکیه بر اصول عام مربوط به این آ یین در کتب معتبر و با استناد به شماری از اشعار فاریابی و خراسانی، کوشش شده است دیدگا ههای آ نها در باب آ یین یاد شده مورد تحلیل و بررسی قرار گردد. همچنین به بررسی مهمترین امور مورد تاکید و توجه این دو شاعر -که آ نها را با توجه به مشرب ملامتی موانع رسیدن به کمال
می دانند- پرداخته شده است.
Machine summary:
شرف به علم وعمل باشد آن ترا همه نيست زچيست کاهل هنر را نمي کني تميز بسوي من تو بياري نگه مکن که به علم اگرچه تلخ بود يک سخن زمن بشنو تو اين پسر که زدنيا کشيده اي بر روي که ازجواب ســــلامي که خلق را برق است بدين مدور دوران چرا همي نازي تو نيز هم به هنر از زمانه ممتازي دلم به گيسوي حوران همي کند بازي چنانکه آنرا دستور حال خود سازي بروز عرض مظالم چنان بيندازي به هيچ مظلمه ديگري نپردازي (فاريابي ١٣٦١ :٣٠٨-٣٠٧) عماد خراساني از بي وفايي ، دوري ، سنگ دلي معشوق مي گويد و معشوق خود را با اينکه چهره و سيماي زيبايي دارد ملامت مي کند: 534 اي دوست هر چقدر نشستم به پاي تو اي شمع بزم ، در شب تاريک زندگي من بي وفا نيم چو تو اما گريز نيست هرچند در جمال ، گل باغ عالمي از سر نرفت شيوه جور جفاي تو پروانه اي بجو که کند جان فداي تو غير از جفا براي دل بي وفاي تو شرم است سنگ را از دل بي صفاي تو (عماد،٢٨٦:١٣٨٥) ٢-٣ سعادت در عشق در متون عرفاني ادب فارسي هميشه عشق ممدوح بوده و بعنوان عامل سعادت و خوشبختي انسانها معرفي شده و حتي عده اي همه کارها را بازي دانسته اند غير از عشقبازي ، و گاهي پا را از اين فراتر نهاده ، عشق را دليل بر پا ايستادن جهان دانسته اند چنانکه :ايستاده جهان عشق است و ديگر زرق سازي همه بازي است الا عشق بازي ........