Abstract:
خاقانی شاعری اندوهپیشه و حسرتسراست. نگاشتههای او که آیینۀ راستکردار روانش است، مشحون از واژههای ناخرسندی و نامرادی است. روحیۀ زودرنج و حساس او، کملطفی و کممهری پدر، انزواطلبی و مرگطلبی، هجران و دوری از سرزمینهای دوست-داشتنیاش و درد و غم از دست دادن عزیزان و آشنایانی که عمری با آنها خاطره داشته، همچنین حبس و دربدری و در نتیجه گذشتهنگری و گذشتهگرایی، بنمایههای مهم اشعار و گفتههای نوستالژیک خاقانی است. از این منظر، شاید به جرأت بتوان گفت که بر اساس شواهد و اسناد، وی محزونترین و دردچشیدهترین شاعری است که در قرن ششم میزیسته است.
Machine summary:
سرگذشت حال خاقانی به دفتر ساز از آنک زين روزگار بی بر و گردون کژنهاد سوزی که در آسمان نگنجد دارمگفتی ز جهان چه غصه داری آخر نو به نو غمهای توبرتو چو دفتر ساختند (خاقانی، 1368: 113) يک رنج بازگوی که من آن نيافتم (همان: 785) وان ناله که در دهان نگنجد دارمآن غصه که در جهان نگنجد دارم (همان: 724) در دلم غصهای گرهگير است چرخ تسکين آن دهد؟ ندهد (همان: 761) شاعر آرزومند شروانی در طول زندگیاش با چالشهای فراوانی مواجه بوده؛ از اين روی دفتر سخنش يا آيينۀ راستکردار روانش را انبوه واژههای ناخرسندی و نامرادی پر کرده است: نامرادی را به جان دربستهام خدمت غم را ميان دربستهام (همان: 476) دل نقشی از مراد چو موم از نگين گرفت يک لحظه جفت بود و همه عمر فرد ماند (همان: 476) آسمان نطع مرادم برفشاند نه شهش ماند و نه پرچين ای دريغ (همان: 780) از زمانی که آيينۀ آرزونگار خاقانی که همان عزيزان و دوستداران زود کوچ او هستند، گم شده است، وی يکسره از هند طرب بيرون افکنده شده و از شاخ امل نگون: نقش رخ آرزو به روی که ببينی کآيينۀ آرزونگار تو گم شد (همان: 770) شاعر در بيتالاحزان سرايشهای حسرتبار خود همواره دلتشنۀ مراد است و دريغ که آرزو رخ بینقاب بر کس نمیگشاید و حتی گاه آبروی از انسان میبرد: دل تشنۀ مرادم و سير آمده ز عمرخاقانيا!