Abstract:
یورگن هابرماس از پروژه ناتمام مدرنیته سخن میگوید. بر این باور است که راه رهایی از عقلانیت ابزاری وجود دارد. در واقع میتوان مدرنیته را از چالشهای بنیادینی همچون بحران عقلانیت رهایی داد. در این راستا هابرماس معتقد است که عقلانیت ارتباطی در ارتباط با جهان زیست ظرفیت رهایی بشر را دارد. هابرماس از دو روش شناسی سلبی و ایجابی بهره گرفته است. در شیوه سلبی به نقد پوزیتیویسم، نقد مکتب فرانکفورت و نقد پیت مدرنیسم میپردازد و در راهکار ایجابی به بازسازی نظریه مارکس و چرخش زبانی تاکید میکند.
Explanation of Jurgen Habermas,s Methodology Jafar Khalafi Dr. Malek Zolghadr Abstract: Jürgen Habermas talks about unfinished project of modernity. He believes that there is a way to emancipate from instrumental rationality. In fact, we could emancipate the modernity from fundamental challenges such as rationality crisis. He also believes that the communicative rationality has the capacity of human emancipation. He would use obligatory such as the critique of positivism, Frankfurt school and postmodernism; and divesting methods such as reconstruction of Marx’s theory and linguistic change. Key words:Modernity, Communicative Rationality, Hermeneutic,Positivism, Post Modernism, Methodology
Machine summary:
در این راستا هابرماس معتقد است که عقلانیت ارتباطی در ارتباط با جهان زیست ظرفیت رهایی بشر را دارد.
به لحاظ تاريخي، ميتوان شيوه نظريه پردازي و روش شناسي هابرماس را به دو دوره تقسيم كرد: - دورهاي كه حاصل كتاب «شناخت و علائق انساني» است - دورهاي كه اصطلاحاً به «چرخش زباني» معروف شده است.
2. مبانی نظری 2-1- (هرمونتیک) 1 قبل از ورود به به بحث روش شناسي هابرماس، لازم است مباني مختصري از هرمونتيك و انواع آن را ارائه دهيم؛ سپس به مباحث مربوط به روش شناسی هابرماس ميپردازيم.
اين هرمونتيك كه خلاف ديگر هرمونتيكها، نه به مقوله فهم متن منحصر است، نه خود را در چارچوب فهم علوم انساني محدود ميكند؛ بلكه به مطلق فهم نظر دارد و در صدد تحليل واقعه فهم و تبيين شرايط وجودي حصول آن است.
(ریتزر، 1374: 214) نظریه عقلانیشدن وبر را میتوان راهنمای خوبی برای درک مدرنیته هابرماس دانست، اما به اعتقاد هابرماس، این نظریه دارای محدودیت بود.
(بشيريه،1374: 112) هابرماس در كتاب دانش و علائق انساني نشان ميدهد كه چگونه پوزيتيويسم درك ما را از جهان طبيعي و اجتماعي محدود ساخته و امكان نقد را سست كرده است.
(هولاب،1375: 5) او معتقد است با وجود اينكه امكان نقد از طريق پوزيتيويسم سست شده است، اما ميتوان امكان نقد را با استفاده از كارهاي كانت و ماركس بازسازي كرد و نشان داد كه اين امر، باعث به وجود آمدن نظريه براي روان كاوي فرويدي ميشود.
وي براي تبيين اين انتقاد ادعاهاي پوزيتيويسم را در باب شناخت به سه دسته تقسيم كرد: 1- شناخت مبتني بر مدلهاي استقرايي، تنها شيوه معتبر در علوم انساني و علوم طبيعي است.