Abstract:
نامهاي به سردبير فقيدم گفتند طوبي همسر و مادري نمونه است. اين هست ولي طوبي نيست... گفتند عالِمي برجسته و حكيمي بزرگ است. اين هست ولي طوبي نيست. گفتند بانوي تراز اول انقلاب است كسي كه خستگي را خسته كرد، و نااميدي را نااميد... همه اينها هست ولي بازهم طوبي نيست. طوبي فقط طوبي است ... همانطور كه فاطمه، فاطمه است... . سلام! چه بگويم از غم جدايي و سنّت الهي كه گريزي از آن نيست عزيزان را از هم جدا ميكند و سعادت ديدار خوبان را از ما ميگيرد. چه زماني شما را ديدم؟ فكر ميكنم سال 58 بود در منزل آقا كه همساية خواهر شما بودند. بله، اين اولين بار بود كه با صورت نوراني و چهرة خندان و شاداب و مهربان شما آشنا شدم. بعد از آن، گهگاه در روضهها و ميهمانيها ملاقاتتان كردم؛ آنقدر مهربان و متواضع و گرم با من نوجوان برخورد ميكرديد كه مهرتان از همان روزها به دلم نشست. سالها بعد در بنياد حكمت اسلامي صدرا و همايشهاي بزرگداشت ملاصدرا ملاقاتتان كردم؛ خانم دكتر طوبي كرماني بوديد، سخنراني توانمند و ميهمان والا مقام دورهميهاي عالمانه... ارتباط عميق و معنوي شما با پدرم باعث شد مهر و محبتتان در دلم عميقتر شود و الگوي باارزشي شويد براي يك جوان تازهكار! با شروع به كار نشرية فلسفه و كودك با تمام مشغلهيي كه داشتيد به كمك ما آمديد، دست ما را در دست فشرديد و خالصانه راهنمايي كرديد و مقام سردبيري نشريه را پذيرفتيد. در بنياد صدرا جلساتي داشتيم و گهگاه زماني كه در سازمان ارتباطات مشغول به كار بوديد به ما هم سري ميزديد و استفاده ميكرديم از ديدارتان. خانم دكتر عزيزم! بناگاه خبر بيماريتان را شنيدم و همه را خبر كردم شايد كمكي باشد... دعا كردم و دعا كردم. اگر خاطرتان باشد تماس گرفتم، بيمارستان بوديد، حرفها زديد و زديم... نااميدانه خداحافظي ميكرديد! از رفتن ميگفتيد و اينكه كاري نكردهام و دست خالي ميروم... و من از ماندنها ميگفتم و اينكه همة عمر شما در خدمت به اسلام گذشته است و به اينكه به نسل جديد اعتماد كنيد و اميدوار باشيد كه همه چيز درست خواهد شد... نااميدانه گفتيد وضع دانشگاهها مناسب نيست! گريه كرديد و گريه كردم! خواستم شما را ببينم ولي نگذاشتيد، اي كاش دستان گرم و مهربانتان را ميگرفتم و آخرين جرقههاي حيات طيبه شما را درك ميكردم... خانم دكترم! هرگز گمان نميكردم به اين زودي ما را ترك كنيد، شما گنجينهيي بوديد كه هنوز استخراج نشده بود. دوستداران و ياران از شما زياد گفتند و نوشتند... بانوي تراز اول انقلاب اسلامي، پر توان، متواضع، خوشرو و خوشبيان، با نشاط، متعهد، وظيفهشناس، بانوي فاضله و طاهره، آيينه تمامنماي زن شيعة مسلمان، مجاهد بزرگ با اخلاق، شكرگزار، قدرشناس و صاحب ذوق علمي و بمعناي واقعي، حكيم؛ بانويي كه خستگي را خسته كرد و نااميدي را نااميد... بانوي حقگو، ولايتمدار، مادر و همسري نمونه، معلمي توانا كه فلسفه را با طعم 'عشق به ولايت' به شاگردانش ميآموخت... . خانم دكتر عزيز من! همه، اينها را گفتند و بحق كه درست گفتند اما بنظر من روح آسماني شما فراتر از درك ما زمينيها بود، شما متعلق به آيندگان هستيد؛ سالها بايد بگذرد تا مردم شما را بشناسند، شما صاحب مكتبي هستيد كه در آن زنان نمونة تربيت شدة انقلاب اسلامي با افتخار جلوه كردند... . شما شاگرداني تربيت كردهايد كه اين مكتب را با افتخار توسعه ميدهند. شاگردان اين مدرسه زناني هستند كه 'شهيد حججيها' را پرورش ميدهند و در فتنههاي زمانه، از صراط حق حمايت ميكنند... در مكتب شما 'انجام تكليف الهي' حرف اول را ميزند، شما جايگاه زن را اينگونه معنا كرديد: چه كسي نميداند كه در ايران باستان زن يعني فروغ و روشنايي و درخشندگي. چه كسي نميداند در ايران باستان، زن يعني پارسايي و راستي... چه كسي نميداند كه در اسلام زن بعنوان ريشه ناميده ميشود... چه كسي نميداند كه در فلسفة اسلامي، زن، وجود نخستين تكويني انساني و حيات است در جهان مُلك و ماده... (همايش جايگاه زن در تمدن ايران و اسلام). جايگاه زن را معنا كرديد و خود اسوة زن مسلمان بوديد و هستيد. واقعاً كه كلام امام صادق عليهالسلام كه فرمودند: 'كونوا علي زينا...' را بعمل درآورديد. سردبير من! خانم دكتر عزيز! جاي شما بسيار خالي است ولي قلب ما گرماگرم است از مهر و محبت شما و رهنمودهايتان را مانند جان، شيرين ميداريم و انشاءالله بعمل درخواهيم آورد. مكتب شما باقي است. به اميد ديدار در ديار باقي...
نامهای به سردبیر فقیدم گفتند طوبی همسر و مادری نمونه است. این هست ولی طوبی نیست... گفتند عالمی برجسته و حکیمی بزرگ است. این هست ولی طوبی نیست. گفتند بانوی تراز اول انقلاب است کسی که خستگی را خسته کرد، و ناامیدی را ناامید... همه اینها هست ولی بازهم طوبی نیست. طوبی فقط طوبی است ... همانطور که فاطمه، فاطمه است... . سلام! چه بگویم از غم جدایی و سنت الهی که گریزی از آن نیست عزیزان را از هم جدا میکند و سعادت دیدار خوبان را از ما میگیرد. چه زمانی شما را دیدم؟ فکر میکنم سال 58 بود در منزل آقا که همسایة خواهر شما بودند. بله، این اولین بار بود که با صورت نورانی و چهرة خندان و شاداب و مهربان شما آشنا شدم. بعد از آن، گهگاه در روضهها و میهمانیها ملاقاتتان کردم؛ آنقدر مهربان و متواضع و گرم با من نوجوان برخورد میکردید که مهرتان از همان روزها به دلم نشست. سالها بعد در بنیاد حکمت اسلامی صدرا و همایشهای بزرگداشت ملاصدرا ملاقاتتان کردم؛ خانم دکتر طوبی کرمانی بودید، سخنرانی توانمند و میهمان والا مقام دورهمیهای عالمانه... ارتباط عمیق و معنوی شما با پدرم باعث شد مهر و محبتتان در دلم عمیقتر شود و الگوی باارزشی شوید برای یک جوان تازهکار! با شروع به کار نشریة فلسفه و کودک با تمام مشغلهیی که داشتید به کمک ما آمدید، دست ما را در دست فشردید و خالصانه راهنمایی کردید و مقام سردبیری نشریه را پذیرفتید. در بنیاد صدرا جلساتی داشتیم و گهگاه زمانی که در سازمان ارتباطات مشغول به کار بودید به ما هم سری میزدید و استفاده میکردیم از دیدارتان. خانم دکتر عزیزم! بناگاه خبر بیماریتان را شنیدم و همه را خبر کردم شاید کمکی باشد... دعا کردم و دعا کردم. اگر خاطرتان باشد تماس گرفتم، بیمارستان بودید، حرفها زدید و زدیم... ناامیدانه خداحافظی میکردید! از رفتن میگفتید و اینکه کاری نکردهام و دست خالی میروم... و من از ماندنها میگفتم و اینکه همة عمر شما در خدمت به اسلام گذشته است و به اینکه به نسل جدید اعتماد کنید و امیدوار باشید که همه چیز درست خواهد شد... ناامیدانه گفتید وضع دانشگاهها مناسب نیست! گریه کردید و گریه کردم! خواستم شما را ببینم ولی نگذاشتید، ای کاش دستان گرم و مهربانتان را میگرفتم و آخرین جرقههای حیات طیبه شما را درک میکردم... خانم دکترم! هرگز گمان نمیکردم به این زودی ما را ترک کنید، شما گنجینهیی بودید که هنوز استخراج نشده بود. دوستداران و یاران از شما زیاد گفتند و نوشتند... بانوی تراز اول انقلاب اسلامی، پر توان، متواضع، خوشرو و خوشبیان، با نشاط، متعهد، وظیفهشناس، بانوی فاضله و طاهره، آیینه تمامنمای زن شیعة مسلمان، مجاهد بزرگ با اخلاق، شکرگزار، قدرشناس و صاحب ذوق علمی و بمعنای واقعی، حکیم؛ بانویی که خستگی را خسته کرد و ناامیدی را ناامید... بانوی حقگو، ولایتمدار، مادر و همسری نمونه، معلمی توانا که فلسفه را با طعم «عشق به ولایت» به شاگردانش میآموخت... . خانم دکتر عزیز من! همه، اینها را گفتند و بحق که درست گفتند اما بنظر من روح آسمانی شما فراتر از درک ما زمینیها بود، شما متعلق به آیندگان هستید؛ سالها باید بگذرد تا مردم شما را بشناسند، شما صاحب مکتبی هستید که در آن زنان نمونة تربیت شدة انقلاب اسلامی با افتخار جلوه کردند... . شما شاگردانی تربیت کردهاید که این مکتب را با افتخار توسعه میدهند. شاگردان این مدرسه زنانی هستند که «شهید حججیها» را پرورش میدهند و در فتنههای زمانه، از صراط حق حمایت میکنند... در مکتب شما «انجام تکلیف الهی» حرف اول را میزند، شما جایگاه زن را اینگونه معنا کردید: چه کسی نمیداند که در ایران باستان زن یعنی فروغ و روشنایی و درخشندگی. چه کسی نمیداند در ایران باستان، زن یعنی پارسایی و راستی... چه کسی نمیداند که در اسلام زن بعنوان ریشه نامیده میشود... چه کسی نمیداند که در فلسفة اسلامی، زن، وجود نخستین تکوینی انسانی و حیات است در جهان ملک و ماده... (همایش جایگاه زن در تمدن ایران و اسلام). جایگاه زن را معنا کردید و خود اسوة زن مسلمان بودید و هستید. واقعا که کلام امام صادق علیهالسلام که فرمودند: «کونوا علی زینا...» را بعمل درآوردید. سردبیر من! خانم دکتر عزیز! جای شما بسیار خالی است ولی قلب ما گرماگرم است از مهر و محبت شما و رهنمودهایتان را مانند جان، شیرین میداریم و انشاءالله بعمل درخواهیم آورد. مکتب شما باقی است. به امید دیدار در دیار باقی...