Abstract:
در عرفان اسلامی، مسیر عمدة رسیدن به شناخت حقیقت و اتصال به آن، مرگ است. مرگ، مرغ جان را از قفس تن میرهاند و به زندگی معنا میبخشد و مقصد و مقصودش را مشخص میکند؛ از این رو مرگ ثمره و میوة زندگی است. این تفکر در برخی از اساطیر نیز وجود دارد. مولوی از جمله عارفانی است که در تصویر سیمای مرگ، از اندیشههای اساطیری بهره برده است. در این مقاله با استفاده از روش و نظریة استعاره مفهومی، استعارههای حوزه مرگ را در مثنوی مولوی کاویدیم تا بدانیم چه نسبتی میان اندیشة مولوی دربارة مرگ با اندیشههای اسطورهای وجود دارد و نقش باورهای اساطیری در تعریف مسیر سلوک عرفانی چیست. دریافتیم که مولوی چون اغلب عرفا، مرگ (بهویژه مرگ بیمرگی) را در چارچوب «سفر بازگشت و بالارونده به سوی اصل/ حق/ حقیقت» شناخته و پرداخته است و از این رهگذر، راه سلوک عرفانی را بازنموده، و مرگ را روش شناخت حقیقت و نیل به عرفان معرفی کرده و نقش مهم آن را در فرایند دریافت معرفت الهی و سلوک عرفانی نشان داده است. مبنای این استعاره، اصل دوگانگی جان و تن در باور به ثنویت ایرانیان باستان است که در منطقة آسیای غربی و شمال آفریقا و جنوب اروپا گسترش یافته بود تا این که از خرقة «مثل» افلاطون سر برآورد.
According to the Islamic mysticism, the death is the main path to the truth recognition and connection to it.Death frees the soul from the cage of the body and gives meaning to life and defines his/her purpose; Hence, death is the fruit of life.This kind of thought is also in some myths. Rumi is one of the mystics who has used mythological ideas in drawing the image of death.The current paper explored the death metaphors in Rumi's Masnavi using the conceptual metaphor method and theory to figure out the relationship between Rumi's thought about death and mythical ideas as well as the role of mythical beliefs in defining the path of mystical conduct.We found that Rumi, like most mystics, has recognized and dealt (especially the death of immortality) in the context of the "journey back and up to the Principle / God / Truth" and through this, has opened the path of mystical conduct and has introduced death as a method of the truth recognition and mysticism attainment with shown its key role in the process of receiving divine knowledge and mystical conduct.The basis of this metaphor is the principle of the duality of soul and body in the belief in the duality of the ancient Iranians, which spread in the region of West Asia and North Africa and southern Europe until it emerged from Plato's "The theory of Forms".
Machine summary:
در ايـن مقالـه بـا اسـتفاده از روش و نظرية استعاره مفهومي ، استعارههاي حـوزه مـرگ را در مثنـوي مولـوي کاويـديم تـا بدانيم چه نسبتي ميان انديشة مولوي دربارٔە مرگ با انديشـه هـاي اسـطورهاي وجـود دارد و نقش باورهاي اساطيري در تعريف مسير سلوک عرفاني چيست .
از نظر وي انسان و ديگر مظاهر هستي موجهايي هسـتند کـه از دريـا برآمدهاند و بدان بازمي گردند؛ يعني اجزائي اند که به حکم قاعدٔە «يرجع کـل شـي ء إلـي أصله »، به سوي اصل خود باز خواهند گشت : عقــل پنهــان اســت و ظــاهر عــالمي صــورت مــا مــوج يــا از وي نمــي (مولانا، ١٣٨٢: ٥٢) تمثيل موج و دريا نمونه هاي ديگري نيز در مثنوي دارد، از جمله : از ســخن صــورت بــزاد و بــاز مــرد مــوج خــود را بــاز انــدر بحــر بــرد (همان: ٥٣) مولوي موضوع «زادن صورت از بي صورتي » و «برآمـدن مـوج از دريـا» و «فروشـدن در دريا» را به همين روال در بخش بعدي نيز پي مي گيرد و تمثيل رايـج مـوج و دريـا را در توجيه و معرفي رابطة سخن و انديشه به کار مي بـرد؛ ولـي از همـين نتيجـه ، مقدمـه اي مي سازد براي نتيجه گيري نهايي خود که «إنـا للـه وإنـا إليـه راجعـون» اسـت .
مـا يقين نداريم که مولوي به طور مستقيم از آثار افلاطون بهره جسته باشد، ولي در اين که ميان انديشه هاي ايراني و اسلامي و افلاطوني و بسياري ملل ديگر دربارٔە مسائل اساسـي هستي و آفرينش ، مانند مرگ، مشابهت هايي وجود دارد که ممکن است حاصل تبـادلات فرهنگي باشد، بي گمانيم .