Abstract:
به تدریج بر شمار آن دسته از اندیشمندان سیاسی افزوده میشود که خود را با وجهی از مسئلۀ محیط زیست رو به رو میبینند و در مییابند که پرداختن به این مسئله در نظریۀ سیاسی معاصر ضروری است. اکنون مسئلۀ مندی محیط زیست، به دو صورت به هم پیوسته در ساحت نظریه پردازی سیاسی نمایان شده است؛ نخست در به فهم درآمدن عوامل سیاسی ایجاد مسائل خرد و کلان زیست محیطی و دیگری در شناخت چگونگی مواجهۀ سیاسی با آن مسائل. نظریۀ سیاسی به منزلۀ عامل شکل دهندۀ روندها، نهادها و کنشهای سیاسی در پیوند با مفاهیم و ارزشهای سیاسی، با این پرسش رو به روست که با چه تمهیداتی میشود توجه به اولویت مسئله مندی محیط زیست را در مناسبات قدرت سیاسی نهادینه کرد. به بیان دیگر، برای نظریه پرداز سیاسی این پرسش مطرح میشود که چگونه باید بر اساس فلسفۀ سیاسی خاص، مناسبات قدرت را به گونهای "جهت داد" که همواره دغدغههای زیست محیطی، در جایگاه اولویتی تثبیت شده، در این مناسبات به دیده گرفته شوند. این مقاله دستاورد تامل و پژوهش به روش تحلیلی- انتقادی دربارۀ وجوهی از کلان مسئلۀ محیط زیست است که حل آنها به نظریه پردازی سیاسی مناسب نیاز دارد.
Abstract:The number of political thinkers who find themselves facing the environmental problems and realize that it is necessary to pay attention to this issue in contemporary political theory is gradually increasing. The problematic nature of the issue is now appeared in two interrelated features in political theorizing. First, in understanding the political factors that create micro and macro environmental problems, and second, in understanding how to deal with them politically. Political theory, as constructive framework of political processes, institutions and actions based on political concepts and value, raises the question of what measures can be taken to prioritize environmental problematics in power relations. In other words, for the political theorist this question arises that how power relations should be "directed", according to a particular political philosophy, in such a way that environmental concerns would be always considered as a fixed priority in these relations. This article is the result of reflection and research with an analytical-critical method on aspects of the environmental problem which require appropriate political theorizing to solve.
Machine summary:
مايـکل فريـدن، اسـتاد علـوم سياسـي دانشـگاه آکسـفورد، دربـاره مواجهـه نظريه پـردازي سياسـي بـا مسـئله محيط زيسـت مي گويـد: «نظريه پـردازي درباره محيط زيسـت بـا ايـن گزينـش رو بـه روسـت کـه مقولـه اشـخاص را بـه گونـه اي گسـترش دهـد کـه ابژه هـاي غيـر از انسـان را نيـز شـامل شـود و در نتيجـه حـوزه جديـدي را وارد جريـان اصلـي نظريـه سياسـي کنـد، يـا در پـي چارچوبهـاي مفهومـي تـازه اي باشـد تـا از طريـق آن به مرکـز توجه خـاص خود معنا ببخشـد» (٢٢٦ ,٢٠٠٥ ,Freeden).
بـراي مثـال نظريـه بومشناسـي اجتماعي ١ بوکچيـن ، تحت تأثير آنارشيسـم کلاسـيک شـکل گرفته و نمونه اي از راديکاليسـم سياسـي در حوزه مباحث محيط زيسـتي اسـت (٤٣-١٦ :٨٢ وجوه اصليمسئله محيط زيست درساحت نظريه پردازيسياسي در پژوهشـي دربـاره وجـوه سياسـي مسـئله محيط زيسـت ، ملاحظـات سياسـي مربـوط بـه ايـن مسـئله در چهار مقوله دسـته بندي شـده اند کـه هريک يـا ترکيب هاي متفاوتـي از آنهـا مي توانـد موضوعـي پيـش روي نظريه پـردازي سياسـي در جهـان معاصر باشـد: ۱- عرصه هـاي سياسـي : محلـي ، ملي ، دولتـي ، بين المللـي و عامليـت در فرايندهاي تصميم سـازي سياسي .
از چنيـن ديدگاهي ، دولـت و جنبش هاي اجتماعـي در جامعـه معاصـر نمي تواننـد از يکديگـر بگريزند و امـروزه آنچه مهم اسـت آشـکار کـردن پيونـد ارزشهـاي محيط زيسـتي بـا بايسـته هاي اقتصـادي و مشـروعيت اسـت کـه ضمـن اسـتقرار و تثبيـت دولـت سـبز، رابطـه آن را بـا حوزه عمومـي سـبز نيـز شـکل مي دهـد (٣ امـا نکتـه اي کـه کمتـر بـه آن توجـه مي شـود و همـان نيـز وجه مسـئله سـاز اين جنبش هـا بـراي نظريه پـردازي سياسـي اسـت کـه آن را از ديگر مطالعات سياسـي متمايـز مي کنـد، ايـن اسـت کـه جايـگاه جنبش هـاي محيط زيسـتي در مناسـبات قـدرت را نبايـد صرفـا در رابطـه آنهـا بـا دولـت جسـت و جو کـرد.