Abstract:
هگل در فلسفة مدرن، بحرانی را تشخیص میداد که بهباور او، ناشی از تناهی و جزئیت رویکرد سوبژکتیو به آگاهی، و شکاکیت و بیگانگی آگاهی با واقعیت بهعنوان نتیجة آن بود؛ ازاینرو، یکی از اموری که هگل بهخصوص در دورة اقامت در ینا، آن را مسئلهای اساسی برای فلسفه قلمداد میکرد، حل این بحران بود. این مقاله در صدد است تا با تمرکز بر فصل خودآگاهی از کتاب پدیدارشناسی روح، یکی از مواقف مهم تلاش هگل برای برونرفت از بحران یادشده را که در نظریۀ بازشناسی متقابل و رویکرد اینترسوبژکتیو به آگاهی به میان میآید، بررسی و تحلیل کند. در این نوشتار نشان داده خواهد شد که چگونه اتخاذ دیدگاه فردگرایانه در آگاهی و تصدیق بیواسطگی خودآگاهی استعلایی بهمنزلة شرط امکان آگاهی، همواره شناخت را دچار تعارضاتی اساسی میکند. همچنین، نشان داده خواهد شد برای غلبه بر تعارضات یادشده به وساطتی نیاز است که بازشناسی مفروض در تعاملات اینترسوبژکتیو آن را تأمین میکند. درنهایت، این ادعا که سوبژکتیویته نه در نوعی رابطة درونی با خود، بلکه با پذیرش و بازشناسی دیگریِ خود امکان کلیتی را مییابد که در آن شکاف میان آگاهی و واقعیت از میان میرود، بهعنوان بینش مهم هگل در پدیدارشناسی برای حل بحران یادشده معرفی میشود.
Abstract In modern philosophy, Hegel recognized the crisis which he believed arose from the finitude and particularity of the subjective approach to consciousness, and the skepticism and alienation of consciousness from reality as a result. Thus, one of the things that Hegel considered a fundamental issue for philosophy, especially in the Jena period of his thought, was the resolution of this crisis. By focusing on the chapter of self-consciousness in Phenomenology of the Spirit, this article examines and analyzes one of the most important aspects of Hegel's attempt to eliminate this crisis that emerged in the theory of mutual recognition and intersubjective approach to consciousness. This paper will show how adopting an individualistic view of consciousness and acknowledging the immediacy of transcendental consciousness as a condition for the possibility of consciousness always causes fundamental conflicts in cognition. I will also show that mediation provided by the supposed recognition of intersubjective interactions is needed to overcome these conflicts. Finally, the claim that subjectivity finds the possibility of universality in which the gap between consciousness and reality is disappeared, not in some kind of internal relationship with itself, but through its acceptance and recognition, is introduced as Hegel's important vision in phenomenology for resolving this crisis.
Machine summary:
همچنین، آنطور که هگل در منطق دایرهالمعارف (Ibid, 1975: 14) بیان میکند، سنجش قوة شناخت بدون بهکاربردن خودِ آن عملی بیمعنا و ناممکن است؛ همانطور که آموختن شنا بدون افکندن خویش در آب ناممکن است؛ ازاینرو، چنانکه رابرت پیپین هم توجه داده است، نزد هگل شروطی که تجربة شناخت یا آگاهی را ضروری و کلی میگرداند، نه بهنحویکه کانت تصور میکرد بهشیوهای نیمهتجربی و بیرون از تجربة آگاهی، بلکه باید بهنحو ضروری از درونِ خودِ تجربة آگاهی استنتاج شود؛ زیرا بهباور هگل، تلاش کانت، یعنی استنتاج بیرونی مقولات فاهمه بهمثابۀ شاکله سوبژکتیو شناخت، ضرورتاً به مسئلة تناقض ذاتی شیء فینفسه و تناهی آگاهی منجر میشود (پیپین، 1398: 246).
آگاهی و تلاش برای بازیابی خود در جهان چنانکه گفته شد، هدف پدیدارشناسی روح هگل رهاندن آگاهی از شکاکیت و تطبیق آن با واقعیت است؛ چنانکه فینفسه وجود دارد و نه صرفاً چنانکه بر آگاهی پدیدار میشود؛ اما در میان فصول پدیدارشناسی، که نمایانگر کلیۀ صورتها یا هیئتهای آگاهی از ابژه، از یقین حسی تا شناخت مطلق است، فصلِ خودآگاهی دقیقهای بسیار مهم و سرنوشتساز از تجربة آگاهیِ خودآزمای است.
این امر در بیان هگل بهاینصورتِ مشهور درآمده است: «خودآگاهی خشنودی خویش را فقط در خودآگاهی دیگر به دست میآورد» (Hegel, 2018: 107)؛ بنابراین، سوژة زندة خودآگاه تنها با وجود یک سوژة زندة خودآگاه دیگر است که امکان حصول خودآگاهی حقیقی را، یعنی خودآگاهیای که خود را در ارتباط با جهان و امری تحققیافته در آن مییابد، به دست میآورد و بهاینطریق، بیگانگی آگاهی با واقعیت را برطرف میکند.