Abstract:
آلوین پلانتینگا درباره رابطه علم و دین، از اوایل قرن بیستویکم دیدگاهی متفاوت نسبتبه دیدگاه قبلی خود ارائه کرده است. خلاصه دیدگاه دوم او چهار ادعای ذیل است: 1. همه تعارضات معروف میان علم و دین یا غیرواقعی هستند یا سطحی. 2. توافق عمیقی میان علم و دین وجود دارد. 3. همه توافقات معروف میان علم و طبیعتگرایی سطحی است. 4. تعارض عمیقی میان علم و طبیعتگرایی وجود دارد. درخصوص تکامل و فیزیک کلاسیک ادعای تعارض میشود، ولی تعارض آنها با دین واقعی نیست. در روانشناسی تکاملی و نقد کتاب مقدس، علم و دین تعارض دارند، ولی این تعارض سطحی است و علم بهعلت آنکه شواهد مبنا و متفاوت از دین دارد، نمیتواند ناقض آن باشد. نظریه «تنظیم دقیق» و «طراحی هوشمند» بخشهایی از علم هستند که میتوانند برای باور دینی زمینهسازی کنند. همچنین پذیرش هماهنگ تکامل و طبیعتگرایی موجب بیاعتباری معرفت به آنها میشود و ازاینرو علم و طبیعتگرایی تعارض عمیقی دارند.
Since the early twenty-first century, Alvin Plantinga has offered a different view of the relationship between science and religion. His second view summarizes the following four claims: 1. All known conflicts between science and religion are either unreal or superficial. 2. There is a broad agreement between science and religion. 3. All known agreements between science and naturalism are superficial. 4. There is a deep conflict between science and naturalism. It is claimed that there is a conflict in terms of classical evolution and physics, but their conflict with religion is not real. In evolutionary psychology and critique of the bible, science and religion are in a superficial conflict, and science cannot contradict it because its evidence is different from that of religion. Theories of "fine tuning" and "intelligent design" are parts of science that can lay the groundwork for religious belief. Also, the harmonious acceptance of evolution and naturalism leads to the invalidation of knowledge of them. Therefore, science and naturalism are in deep conflict.
Machine summary:
نقض باور ديني توسط علم بعد از تصوير تعارض ميان علم و دين در دو نمونه روانشناسي تکاملي و نقد تاريخي کتاب مقدس، پلانتينگا مسئله را اينگونه طرح ميکند که با قبول تعارض ميان برخي يافتههاي علمي با دين، آيا علمي که با باور ديني متعارض است، مبطل و ناقض آن ميشود؟ دينداري را فرض کنيد که به آموزههاي دين خود عميقاً معتقد است و از سوي ديگر، براي علم نيز ارزش قائل است.
حال فرض قبلي را دوباره مطرح ميکنيم: اگر يک مسيحي معتقد که به علم دلبستگي دارد و تقرير ضعيف طبيعتگرايي روششناختي را بهعنوان قيد علم پذيرفته است، در بررسي علمي به عدم «الف» رسيده باشد، ولي در مجموعه باورهاي مسيحي او اعتقاد به «الف» وجود داشته باشد، آيا فراورده علمي ناقض باور ديني او ميشود؟ در مثال ما، آيا آنچه در روانشناسي تکاملي مطرح است؛ ازجمله اينکه دين و اخلاق محصول يک فرايند کور و بيهدف است، يا آنچه در نقد کتاب مقدس گفته شده که اصلاً عيسايي نبوده يا رستاخيز نداشته، ميتواند ناقض باورهاي ديني باشد؟ البته لازم به يادآوري است که در اين موارد تعارض واقعي وجود دارد؛ اما مسئله اين است که آيا علم متعارض ميتواند ناقض دين هم باشد؟ پلانتينگا پاسخ منفي ميدهد.
_____ , 2011, Where the Conflict Really Lies: Science, Religion, and Naturalism, New York, Oxford University Press.