Abstract:
هر سیاستی فرضیه هایی درباره رفتار انسان مطرح میسازد و اصل بنیادین رهیافت کنونی برای سیاستگذاری، این تصور است که رفتار انسان برآمده از انتخاب عقلایی است. از این رو، سیاستهای برخاسته از این دیدگاه بر تغییردادن هزینه و فایده اقدامات فردی تمرکز میکنند؛ اما در دهه های اخیر، پژوهشهای انجام شده درباره فرایندهای تصمیم گیری، تردیدهایی جدی در مورد انتخابهای افراد بر مبنای فرضیه انتخاب عقلایی به وجود آورده است؛ در نتیجه، سیاستهای جدید بر پایه درک واقعی تری از چگونگی تفکر و رفتار مردم شکل میگیرند. درک و کاربست یافته های اخیر در چگونگی تصمیم گیری انسانی بر طراحی سیاستهای عمومی کارا در کشورهای جهان موثر هستند و چارچوبی مبتنی به سه اصل خودکار اندیشیدن، اجتماعی اندیشیدن و اندیشیدن به واسطه الگوهای ذهنی پدید میآورند. این چارچوب برگرفته از جوامع و تاریخ مشترکی است که افراد در آن قرار دارند. کاربست سیاستها و مداخلاتی که با در نظر داشتن این اصول به فعالسازی مدلهای ذهنی مناسب منجر میشود، نتایج مناسبتری را به دنبال داشته است.
Each policy presents some assumptions about human behavior and the underlying principle for today's policy making approaches is the assumption that human behavior emerges from rational choice. Therefore, the approaches which rely on this attitude focus on changing costs and benefits in individuals' actions However, recent decades have seen serious doubts concerning rational choice as a result of the research conducted into decision making processes. The new policies rely on a more realistic understanding of people's thoughts and behavior. The perception and utilization of recent findings about human decision making influence the design of effective public policies in the countries around the world. They provide a framework based on three principles of thinking automatically, thinking socially and thinking with mental models. This framework is derived from societies and the history which people share. The implementation of policies and interventions made upon these principles lead to the activation of appropriate mental patterns and, consequently, better outcomes.
Machine summary:
در مرحله طراحي فشرده و متقابل ، شرکت ، پژوهش هاي کمي و کيفي قابل ملاحظه اي درباره مشتريان خود انجام مي دهد تا محرکهاي رفتاري به ظاهر حاشيه اي و با اين حال تعيين کننده را بشناسد: مشتريان معمولا صبحانه خود را چه موقع و کجا صرف مي کنند؟ آيا در خانه هستند يا محل کار و مدرسه ، در اتوبوس هستند، يا قطار يا ماشين ؟ معناي اجتماعي يک وعده غذايي چيست ؟ آيا اين وعده غذايي ارزش و آداب اجتماعي خاصي دارد؟ آيا رويدادي جمعي است يا بيشتر جنبه خصوصي دارد؟ آيا تغيير رفتار بايد با افرادي متعدد هماهنگ شود يا اين امکان وجود دارد که به صورت انفرادي رخ دهد؟ شايد اين مثال ها در مقايسه با چالش هايي که حکومت ها و سازمان ها در کشورهاي در حال توسعه پيش روي خود دارند، بي اهميت و پيش پا افتاده باشند؛ با اين وجود، درس مهمي مي دهند: وقتي شکست عامل اصلي سودآوري را تحت تأثير قرار مي دهد، طراحان محصول توجه بيشتري به خرج مي دهند که انسان ها در عمل چگونه فکر مي کنند و تصميم مي گيرند.
بيشتر سياست هاي اقتصادي بر اساس اين فرضيه عمل مي کنند که ميزان فزاينده پس انداز مستلزم افزايش ميزان بهره براي پس اندازکنندگان است ؛ اما عوامل ديگري غير از متغيرهاي استاندارد قيمت ، درآمد و مقررات هم بر رفتار پس اندازي تأثيرگذارند که تفکر ناخوداگاه که به شکل گيري و ادراک انتخاب واکنش نشان مي دهند، گرايش گسترده به تبعيت از هنجارهاي اجتماعي ، الگوهاي ذهني و جايگاه فرد در چرخه حيات از آن جمله اند.