Abstract:
همواره درمورد اینکه، حقوق بشر حق هایی مطلق یا نسبی هستند؟ اختلاف نظر وجود داشته است. نظر غالب بر مطلق گرایی حقوق بشر تاکید دارد. اما قائلان به نسبی گرایی حقوق بشر دلایل خود در دفاع از نسبی بودن حقوق بشر را دارند. هدف این نوشتار پاسخ به این پرسش است؛ آیا حقوق بشر به واقع مطلق هستند؟ این تحقیق چنین مفروض می دارد؛ حتی کسانی که قائل به مطلق گرایی در حقوق بشر هستند صرفا در حوزه نظری به مطلق بودن حقوق بشر باور دارد و زمانی وارد حوزه عملی می شوند عمل و کردارشان بیانگر نسبی بودن حقوق بشر است. لذا پاسخ به این سوال که با بیان چه مواردی می توان قائل به نسبی گرایی حقوق بشر در حوزه عمل بود؟ ضروری می نماید. در این نوشتار با روش توصیفی وتحلیلی و گردآوری اطلاعات ازطریق روش کتابخانه ای درصدد حصول این نتیجه هستیم که در رابطه با حقوق بشر ، حتی مطلق گرایان درعمل با مشی نسبی گرایانه درپی تحقق حقوق بشر هستند.
Abstractalways about whether human rights are absolute or relative rights? There was disagreement. The dominant view emphasizes the absolutism of human rights. But those who believe in the relativism of human rights have their reasons for defending the relative human rights. The purpose of this article is to answer this question; are human rights really absolute? This research assumes that even those who believe in human rights absoluteness, they believe in absolute human rights only in the theoretical realm, And when they enter the realm of action , their actions reflect the relativity of human rights. therefore , the answer to the question of what can be said about the relativism of human rights in the practical realm? It seems necessary. In this article, with the descriptive – analytical method and collecting information through the library method, we try to reach the conclusion that in relation to human rights, even absoluteists in practice seek the realization of human rights with a relativistic policy.
Machine summary:
»(ذوالقدر و محمدزاده ، ٦٢:١٣٩٣) اگرچه نظر اکثر به اين اشاره دارد که حقوق بشر تمام و کمال هستند و نمي توان آنهـا را مشروط و مقيد نمود، اما در طرف مقابل «فراگيري مطلق و دربست همه قواعـد حقـوق بشر چه به لحاظ نظري و چه به لحـاظ کـاربردي و عمليـاتي از سـوي نظريـه پـردازان و مجريان بسياري از کشورها مورد چالش قرار گرفته است .
اين گفته علاوه بر اينکه حقـوق بشر را نه ذاتي، بلکه نسبي و حاصل دستاوردهاي انسان مي داند، بطور ضمني هم قائل به اين باور است که لازم است حقوق بشر نتيجه توافق فرهنگ ها و تمدن هاي متعدد باشد و اگر چنين امري محقق نشد، اجراي حقوق بشر، تفسير و به کارگيري آنها همچنـان تـابع تمايزات فرهنگي خواهد بود و اعمـال آنهـا در چـارچوب آن تمـايزات صـورت خواهـد پذيرفت .
»(ميرعباسي، ١٩٧:٩٣) اگر چه جمله فوق با سور سالبه کليـه ١٢ بيان گرديده و بطور مطلق جهان شمولي هر حقي نفي شده است و صدور چنـين حکمـي خود حاکي از نوعي مطلق گرايي است ، اما بايستي گفته شود؛ هرچنـد دشـوار اسـت ايـن حکم را به تمامي مصاديق حقوق بشر حمل و تسري نمود، ولي با قدري تساهل و با بياني رقيق تر مي توان حقوق بشر را نسبي دانست چراکه عوامـل متعـددي مـي توانـد ويژگـي فرازماني و فرامکاني بودن آنها در نظر مطلق گرايان را، مقيد و مشروط نمايد.