Abstract:
علم الهی جزو مسایل مهم در حوزه خداشناسی است که تحلیل آن مورد اختلاف اندیشوران قرار گرفته و دیدگاههای متعددی در تقریر آن ارایه شده است. در همین زمینه ابوالبرکات بغدادی در کتاب معروف «المعتبر فی الحکمه» به نقد و ارزیابی دیدگاه ابنسینا پرداخته است. از رهگذر این جستار مشخص میشود که این دو در پذیرش علم حضوری خدا به ذاتش و علم به اشیای موجود مجرد اتفاقنظر دارند، اما علم الهی به اشیای معدوم (علم پیش از ایجاد) و علم به اشیای مادی متغیر اختلاف دارند که در این جستار به تقریر و ارزیابی هر دو دیدگاه پرداخته شده است.
The divine knowledge is among the important issues in the sphere of theology, whose analysis has been disagreed upon by various thinkers and numerous views have been presented in explaining it. In this regard, Abul-Barakat Baghdadi – in his famous book entitled al-Muʿtabar fil-Hikma – has reviewed and analyzed Avicenna's view. From this inquiry, it becomes clear that these two thinkers share the view of accepting God's intuitive knowledge of His own essence as well as His knowledge of existing immaterial things; however, they disagree on the divine knowledge of non-existent things (knowledge before generation) as well as knowledge of material mutable things. Here, we have dealt with explanation and evaluation of both views.
Machine summary:
ابنسینا در راستای تقریر این مطلب، نخست به این شبهه (وهم) اشاره مینماید که اگر خداوند به همه اشیا علم دارد، یا این علمش متحد با ذات اوست یا متباین و جدا از ذاتش: صورت نخست بر پذیرش اتحاد عاقل و معقول استوار است که مورد قبول ابنسینا نیست و صورت دوم لازمهاش این است که در ذات الهی کثرت راه یابد.
ابنسینا این وهم را اینگونه پاسخ میدهد که ذات الهی چون علت کثرات است، به آنها علم دارد، اما این کثرات، معلول ذات الهیاند و آشکار است که مرتبه معلول، متأخر از مرتبه علت است؛ بنابراین تعقل کثرات مستلزم تحقق کثرت در ذات عاقل نیست (ابنسینا، 1375، ص131).
ابوالبرکات این دیدگاه ابنسینا را نقد میکند که اگر خداوند چیزها را تعقل میکرد، آنچه تعقل میکند یا قوامبخش ذات اوست یا ذات او بر آن چیزها عارض میشود که هر دو حالت باطل است؛ زیرا هر دو حالت نافی واجبالوجود بودن اوست؛ زیرا تعقل قوامبخش عاقل نیست؛ چراکه تعقل کار عاقل است و آن را انجام میدهد و ازاینروی تعقل پس از ایجاد است و درنتیجه وجود به چیزی که پس از وجود موجود میشود قوام و بستگی ندارد.
دلیل نادرستی اینکه ذات او بر آن چیزها عارض میشود بیشتر شبیه به مدح مداحان و تخیلات شاعرانه است؛ زیرا واجبالوجود من جمیع جهات به این معناست که ذات او عارض بر چیزی نیست و اگر چنین باشد باید مبدأ بودن خداوند نیز چون عارض غیر گردد دیگر مبدأ نباشد (ابنسینا، 1379، ص593؛ ابوالبرکات، 1375، ج 3، ص 78و82).