Abstract:
تطبیق فلسفهها و نظامهای فکری با یکدیگر، تلاشی در جهت یافتن راههای تعامل و همافزایی این مکاتب است. به نظر میرسد در این فرآیند، یافتن اشتراکات و اختلافات این ساختارها و روش مناسب این دستیابی، دارای اهمیت بسزایی هستند. روش را میتوان در دو سطح کلان و متعیّن یا ابزاری در نظر گرفت. در اینجا مسئله این است که اگر برای این تطبیق، روش پدیدارشناسی با رویکرد پیشگامانی همچون کربن را بهعنوان روش کلان برگزینیم و برای عینیت بخشیدن به این شیوۀ کلان، ساختارهای مورد تطبیق را در بستر «روش اصل موضوعی» که در دوره معاصر با بهرهگیری از نظریۀ «مدل» دارای خصلت صوری بیشتری شده، پیادهسازی کنیم، آنگاه بنیادیترین همسانیها و اختلافهایی که در روش پدیدارشناسی مذکور مورد تأکید هستند، در کدامین اجزاء ساختارهای اصل موضوعیِ موردبحث تعیّن مییابند؟ و نسبت این دو دسته اجزاء با یکدیگر، چگونه تبیین میگردد تا در سایه این تبیین، سایر نقاط اشتراک و اختلاف دستگاههای مورد تطبیق بهوضوح و به شکلی نظاممند مشخص گردند؟ لذا، تلاش گردید تا با استفاده از بستر روش اصل موضوعی و ظرفیت صوری سازی نظریۀ مدل در دایرهای محدود و در ضمن بررسی تطبیقی یک گزارۀ خاص در سه ساختار فلسفی اسلامی،، نشان داده شود که «مفاهیم تعریفنشده»، بنیادترین همسانیها و «تعابیرِ» آنها و یا پیدایش اختلاف در این تعابیر، نیز اصلیترین عامل افتراق و ایجاد دستگاههای گوناگون هستند و نسبت این دو به یکدیگر، نسبت «مطلق» با «قید» است، نیز سایر مختصات دستگاهها و نقاط اختلاف و اشتراک در شکلی سلسلهمراتبی امکان ظهور مییابند.
Comparing philosophies is an effort to find ways of interaction and synergy between these schools. It seems that finding the commonalities and differences between these structures and the appropriate method of achieving this are important. The method can be considered at two levels: macro and definite levels. The problem here is that if for this adaptation we choose the phenomenological method with carbon as a macro method, and to give objectivity to this macro method, the adapted structures in the context of the "Axiomatic method" in the contemporary time using the theory of the "model" has become more formal, we implement, then the most fundamental similarities and differences that are emphasized in the phenomenological method, in which components of the structures of the thematic principle in question are determined. How is the relationship between these two categories of components explained to each other, so that in the light of this explanation, the other points of commonality and differences of the matching devices are clearly and systematically identified? Therefore by using the context of the Axiomatic method and the capacity to formalize model theory in a limited circle in Islamic philosophy, an attempt was made to show that "undefined concepts" the most fundamental similarities and their "interpretations" or the emergence of differences in these interpretations are also the main factor of differentiation and creation of different devices, and the ratio of the two to each other is the "absolute" relation to the "constraint".
Machine summary:
در اين ميان ، به نظر مي رسد، روش پديدارشناسي بامعناي خاص آن که در ادامه ميآيد، به عنوان راهبردي کلان براي بررسي و تطبيق بين دسته اي از ساختارهاي مذکور، يعني دستگاه هاي عقلي و قياسي ميتواند مؤثر باشد، که ازجمله اين دستگاه ها طيف وسيعي از مکاتب فلسفي هستند و يکي از مناسب ترين قالب هايي که در آن علاوه بر مشاهدة اين سير پديدارشناسانه ، بتوان با وضوح بيشتري نقش اختلاف تعابير در ايجاد دستگاه هاي قياسي و عقلي گوناگون را نشان داد «روش اصل موضوعي » است ، به ويژه که تحولات جديدي در جهت وضوح بيشتر، توسط افرادي همچون تارسکي در اين روش پديد آمده که جنبه صوري آن را بارزتر نموده (بهنيافر-افرمجاني ،٦٩:١٣٨٧)، به طوري که با کمک اين روش و ايجاد تمايز و وضوح در نمايش اجزاء يک ساختار قياسي ، مي توان فرآيند تعامل بين مبادي تصوري يعني مفاهيم اوليه (به عنوان اولين محصول يک تعبير خاص ) و مبادي تصديقي يعني اصول اوليه (موضوعه ) آن را به طور روشن تري نمايان کرد.