Abstract:
مقاله حاضر با هدف بررسی ضرورت تدوین الگوی بومی آموزش تفکر به کودکان با توجه به تباین پیش فرضهای هستیشناختی و معرفتشناختی در الگوی مطلوب با الگوهای جاری نگاشته شده است. این «تباین» با تبیین «واقع گرا» بودن این پیش فرضها در نگرش صدرایی و غیرواقع گرا بودن آنها در پیش فرضهای کلی فبک جاری به اثبات رسیده است. این پیش فرضها با مشخص کردن «آرمان» یا «هدف نهایی» کلاس آموزش تفکر به کودکان، اصول پیشبرد کلاس و در نتیجه الگوی مورد نظر را تعیین میکنند. این الگو در پژوهش حاضر اهداف، اصول، محتوا و روشها را در بر خواهد داشت و همه آنها از این آرمان متأثر میشوند. بنابر نتایج پژوهش حاضر در الگوی مطلوب با رویکرد صدرایی، آرمان نهایی در این کلاس «حقیقت آنگونه که در واقع خود هست» و «باور به بودن آن»، و معرفت بدان «ساختنی، کاملشونده و مرحلهمند» خواهد بود که با معناشناسی در دستگاه اندیشه صدرایی معنایی متفاوت با برداشتهای فبک جاری از آن خواهد داشت. پژوهشگر در این تحقیق از روش تحلیلی−استنباطی برای رسیدن به اهداف بنیادی پژوهش کیفی خود استفاده نموده است.
The present article aims at investigating the necessity of developing an indigenous model for teaching children to think by considering the contrast of ontological and epistemological assumptions in the desirable model and existing model. This contrast has been proved by explaining the ‘realism’ of these assumptions in Mulla Sadra’s view and their non-realism in the general assumptions of the current P4C. These assumptions specify the ideal or the ‘ultimate goal’ of the class of teaching children to think, the principles of leading the class, and consequently the desirable model. In the present study, this model will include the objectives, principles, content and methods, and all of them are influenced by that ideal. According to the results of the study, in the desirable model with Mulla Sadra’s approach, the ultimate ideal in that class is realizing that “the truth as it is in its reality”, “belief in its being”, and “knowing it” will be constructible, completing and in phases, which will have a meaning, with the semantics in the system of Mulla Sadra’s thought, different from the perceptions of the existing P4C. In this study, the researcher has used the analytical-inferential method to achieve the fundamental objectives of his qualitative study.
Machine summary:
بنابر نتايج پژوهش حاضر در الگوي مطلوب با رويکرد صـدرايي، آرمـان نهـايي در ايـن کـلاس «حقيقت آن گونه که در واقع خود هست » و «بـاور بـه بـودن آن »، و معرفـت بـدان «سـاختني، کامل شونده و مرحله مند» خواهد بود که بـا معناشناسـي در دسـتگاه انديشـه صـدرايي معنـايي متفاوت با برداشت هاي فبک جاري از آن خواهـد داشـت .
ب) پيش فرض هاي هستي شناختي و معرفت شناختي واقع گراي صدرا در تعيـين جايگـاه دسـتگاه معرفتـي صـدرا در حکمـت متعاليـه ، در گسـتره اي ميـان واقـع گرايي و ذهن گرايي در گام اول، نگاه هستي شناختي او از منظر معرفت شناختي اش تفکيک ، و از آن پـس در گامهايي ديگر، مؤلفه هاي اين دو مقوله بررسي مي شوند؛ در هستي شناسي ، وي از سويي با اتکا بـه اصــالت وجــود (صــدرا، ۱۳۶۱، ص۴) و بــداهت آن (صــدرا، ۱۳۶۸، ج۲، ص۳۱۳) و اشــتراک معنوي آن در مصاديقش (صدرا، ۱۳۶۸، ج۹، ص۱۸۶)، بـودن حقيقـي چيـزي خـارج از ذهـن را پذيرفته و حتي نحوه وجود، ارتباط و مطابقت محتويات ذهن با خارج و نفس الامر را تبيين کـرده و براي بيان اين مطابقت ملاک داده است (ميناگر، ۱۳۹۲، ص۶-۱۴۴) بـه نقـل از (صـدرا، ۱۳۶۱، ص۱۲).
اما در معرفت شناسي نمي توان صدرا را به معنـاي رايـج رئاليسـت دانسـت ، گرچـه وي در ايـن عرصه نيز از اصول واقع گرايي عدول نکرده است ؛ بـه ايـن معنـا کـه وي از سـويي بـه «کاشـفيت » حقيقي معرفت از واقعيت اذعان کرده (خواجوي، ۱۳۸۰، ج۱، ص۹۱-۹۲) و از سـوي ديگـر ايـن معرفت را در نسبت با فاعل شناسا، «ساختني ، کامل شونده و مرحله مند» بـه حسـاب آورده ، امـا در هيچ يک از اين دو مؤلفه در برابر ذهن گرايي کرنش نکرده يا به نسبيت گرايي و يا تکثرگرايـي در هـيچ سطحي تن نداده است .