Abstract:
مطالعه و بررسی پدیدههای انسانی ویژگی خاص علوم اجتماعی است و از آنجا که این پدیدهها دارای ابعاد پیچیده و چندبعدیاند، علوم اجتماعی جایگاه و اهمیت ویژهای در زندگی روزمره مییابد. از این رو، مقالۀ حاضر درصدد است که زوایای پنهان ناکارآمدی مدرسان و متولیان امر آموزش علوم اجتماعی در ایران را تحلیل کند. در این پژوهش، چالشهای اصلی آموزش علوم اجتماعی در ایران به شش دسته تقسیمبندی شدند: چالشهای مربوط به حوزۀ روش تدریس، سطح آموزش معلمان، ارزشیابی و شیوههای آن در دروس علوم اجتماعی، ترغیب دانشجویان به تفکرات انتزاعی محض، یکسانبودن نحوۀ آموزش علوم اجتماعی و علوم پایه، و ضعف تکنولوژی آموزشی. در بخش نتیجهگیری، با تأکید بر این امر که تقویت بینش جامعه شناختی در بهبود کیفیت آموزش علوم اجتماعی در ایران تأثیر مستقیم دارد، سه راهکار برای ایجاد و تقویت چنین بینشی ارائه شده است.
The study of human phenomena is the specific characteristic of social sciences. Since the dimensions of these phenomena are complex and multidimensional, social sciences have specific position in everyday life. Therefore, the present paper seeks to explore the hidden dimensions of inefficiency of teaching of social sciences in Iran. The main six challenges of teaching social sciences are identified as teaching methods, quality of teaching, evaluation, encouraging students to pure abstract thinking, dissimilarity of teaching methods in natural sciences and social sciences, and problems related to absence of educational technology. At the end with the emphasis on sociological imagination, which may improve the quality of teaching of social sciences in Iran, three suggestions are provided.
Machine summary:
در اين پژوهش ، چالش هاي اصلي آموزش علوم اجتماعي در ايران به شش دسته تقسيم بندي شدند: چالش هاي مربوط به حوزة روش تدريس ، سطح آموزش معلمان ، ارزشيابي و شيوه هاي آن در دروس علوم اجتماعي، ترغيب دانشجويان به تفکرات انتزاعي محض ، يکسان بودن نحوة آموزش علوم اجتماعي و علوم پايه ، و ضعف تکنولوژي آموزشي .
در بخش نتيجه گيري، با تأکيد بر اين امر که تقويت بينش جامعه شناختي در بهبود کيفيت آموزش علوم اجتماعي در ايران تأثير مستقيم دارد، سه راهکار براي ايجاد و تقويت چنين بينشي ارائه شده است .
بر اساس تحليل نظري، ميتوان پذيرفت که موانع و چالش هاي احتمالي آموزش علوم اجتماعي در ايران به هر سه رويکرد تعلق داشته و در مجموع به ناکارآمدي علوم اجتماعي و خصوصا جامعه شناسي کمک کرده است .
در اين خصوص و در يک مقايسۀ تطبيقي بين دانشگاه و آموزش و پرورش و با تأکيد بر اصل آموزش طولي همۀ علوم مرتبط ، ميتوان نقدي جدي از وضع نامناسب آموزش علوم اجتماعي در نظام آموزش و پرورش در مقاطع ابتدايي و راهنمايي و نيز آموزش جامعه شناسي در مقطع دبيرستان وارد کرد با اين محتوا که افراد مايل به فراگيري جامعه شناسي در دانشگاه ها، در طي سال هاي تحصيل در نظام آموزش و پرورش ، تحت آموزش نامنسجم و با اهداف متعدد، به طور بيگانه کننده اي به يادگيري مفاهيم پراکنده در حوزة علوم اجتماعي مشغول بوده اند و اين از مهم ترين دلايل رويکرد ضعيف دانش آموزان به اين رشته هنگام ورود به دانشگاه است که خود در ناکارآمدي اين رشته بيتأثير نيست .