Abstract:
یکی از اوصافی که در بسیاری از سنتهای الهیاتی بر خدا حمل میشود، «عدم تناهی» است. فیلسوفان و متألهان اغلب خداوند را هم در مقام ذات و هم در ساحت صفات نامتناهی دانستهاند یا بهعبارت دیگر، تشخص خداوند را به عدم تناهی یا اطلاق ذاتی او تفسیر کردهاند. اسپینوزا فیلسوف عقلگرای سدۀ هفدهم نیز از جمله کسانی است که با معرفی خداوند بهعنوان جوهر واحد، خصوصیت عدم تناهی را برای خدا ضروری و ذات و صفات او را نامتناهی دانسته است. از نظر اسپینوزا، اتصاف خدا به عدم تناهی استلزاماتی دارد که از جملۀ آنها میتوان به «کلِ سابق بودن»، «علت داخلی بودن» و «فراطبیعی نبودن» خداوند اشاره کرد. بدینسبب، اسپینوزا قائل است که در سنتهای الهیاتی مرسوم در ادیان ابراهیمی، خصوصیت عدم تناهی خدا درست تحلیل نشده و بدینواسطه، رابطۀ خدا و ماسوی مورد سوء فهم قرار گرفته است. در این پژوهش با استفاده از منابع معتبر در زمینۀ اسپینوزاپژوهی و با روش توصیفی-تحلیلی، آرای اسپینوزا در این زمینه را بررسی کردهایم.
One of the attributes that in many divine traditions is ascribed to God is infiniteness. Philosophers and theologians often take God infinite in His both Essence and Attributes. In other words, they interpret the individuation of God to His infiniteness or essential absoluteness. Spinoza, the rationalist philosopher of the 17th century, is also a scholar who introduces God as the Unique Substance, and deems the infiniteness attribute necessary for God and so takes His Essence and Attributes to be infinite. From Spinoza’s viewpoint, describing God as infinite has some requirements, including being the Former Whole, being the Internal Cause, and not being Supernatural. Thus, Spinoza asserts that in the divine traditions common in Abrahamic religions, God’s infiniteness attribute has not been correctly analyzed and so the relationship between God and non-God has been misinterpreted. In this study, using the valid sources in the realm of Spinoza studies and adopting the descriptive-analytical method, Spinoza’s opinions in this regard are investigated.
Machine summary:
اسپينوزا فيلسوف عقل گراي سدة هفدهم نيز از جمله کساني است که بـا معرفـي خداوند به عنوان جوهر واحد، خصوصيت عدم تناهي را براي خدا ضروري و ذات و صفات او را نامتناهي دانسته است .
اسپينوزا فيلسوف عقل گراي سدة هفدهم ، اتصـاف خـدا بـه وصـف نامتنـاهي را جـايز ميدانسته و قائل بوده است که نظام هاي الهياتي مرسوم در اديـان ابراهيمـي قـادر بـه فهـم صحيح اين وصف و استلزامات متافيزيکي آن نبوده اند، بنابراين بـا طـرح ديـدگاه وحـدت جوهري خود، به نحوي تلقيهاي الهياتي متداول را بـه چـالش مـيکشـد و از ايـن حيـث ، تحقيق در اصل مدعاي او و تبيين هايي که به دست ميدهد، حـائز اهميـت اسـت .
صفت فکر نامتناهي در نوع خود است ، يعني اينکه کـل ساحت فکري هستي اگر در مقامي تصور شود که مقوم ذات جوهر اسـت ، خـود ايـن صـفت است و اگر در مقامي لحاظ شود که خود بنياد نيست (مثل افکار انساني که از نظر اسـپينوزا در محدودة حالات قرار ميگيرند)، حالات اين صفت هستند.
البته اسپينوزا در عرصۀ حالات (معلول هاي جوهر) نيز به تحقق امور نامتناهي قائل است که از آنها به «حالات نامتناهي بيواسطه » و «حالات نامتناهي باواسطه » تعبير ميکند و همچنين عدم تناهي در محدودة بيشـي و کمـي را تحت عنوان نامحدود (indefinite) مطرح ميسازد (٢٣-EP١٢١؛ ١٢ Ep).