Abstract:
یکی از مصادیق مورد ادعا درباره ناسازگاری عقل و دین مسئله پرچالش حدوث زمانی عالم جسم به معنی داشتن نقطه آغازین است که همواره فلاسفه کوشیدهاند آن را نفی کنند و متکلمان تلاش کردهاند آن را اثبات کنند و در این گیرودار متکلمان حتی برخی از فلاسفه را به کفر متهم کردهاند. استناد متکلمان در این ادعا هم ادله عقلی و هم ادله نقلی بوده است، اما در مقاله حاضر صرفاً روایات مرتبط با این باب بررسی شده است. در این مقاله تلاش شده است با بهرهگیری از مجامع روایی شیعی و دستهبندی روایات باب حدوث عالم و تکیه بر ظهورات روایات بر اساس قرائن لفظی و عقلی نشان داده شود که علیرغم ادعای متکلمان درخصوص حدوث زمانی عالم جسم بر اساس شکل ظاهری روایات، با نظری ژرفتر و بدون پیشداوری ذهنی میتوان دریافت که این روایات نهتنها دلالتی بر این مدعا ندارند، بلکه بر اساس همان مستندات حتی میتوان مدعی نقیض این ادعا شد و در برخی روایات دلالت بر قدم عالم را یافت.
One of the alleged examples of the incompatibility of reason and religion is the challenging issue of the temporal occurrence of the physical world, which theologians have always claimed to prove and philosophers have tried to deny.The theologians cited in this claim both rational and narrative evidence.The author's effort in this article is to show by using the narrative method and relying on the emergence of narrations based on verbal and intellectual evidence, despite the claim of theologians regarding the temporal occurrence of the physical world based on the appearance of the narrations, these narrations not only do not imply this claim. , but based on the same documents, it is even possible to claim the opposite of this claim.
Machine summary:
محققيني همچون صدرا و ميرداماد در توضيح بخش اول از روايت دوم بيان ميدارند که رساترين عبارت براي نفي تحقق خداوند از چيز ديگر همين عبارت است و هر نوع چيدن اين الفاظ به نحو ديگري موجب فساد و نارسايي معني ميشود (ميرداماد، ١٤٠٣ق : ٣٢٩؛ شيرازي، ٣˅١٣: ٧/٤).
بررسي ملاحظه ميشود که اين دسته از روايات همگي بر اين نکته اتفاق دارند که قديم دانستن هر چيزي غير از ذات الهي (حتي صفات الهي) مستلزم شريک دانستن آن شيئ با خداوند و نفي توحيد است ، لکن روايت چهارم و پنجم ادعاي معيت با خداوند را مقيد به قيودي چون »في ازليته «، »في ديمومته « و »في بقائه « کرده اند که معني مورد نکوهش را معطوف به موردي ميکند که ازليت ، دوام و بقاي شيء از نوع ازليت ، دوام و بقاي خداوند دانسته شود که قطعاˍ با وصف معلوليت شي ء جمع نخواهد شد.
يا اين فرمايش اميرالمؤمنين ع : »کان حيا بلا کيف و لم يکن له کان « (همان : ١٥٩) يا اين بخش از کلام امام رضاع : »لا تغيبه مذ و لا تدنيه قد و لا تحجبه لعل و لا توقته متي و لا تشمله حين و لا تقارنه مع إنما تحد الأدوات أنفسها و تشير الآلة إلي نظائرها و في الأشياء يوجد فعال ها منعتها منذ القدمة و حمتها قد الأزلية « (ابن بابويه ، ˅١٣٩ق : ˅٣)؛ با اين مضمون که الفاظ دال بر زمان ْ ˍ و مکان و معيت نمي توانند او را توصيف کنند و صرفا مي توانند بر معاني هم سنخ خود اشاره کنند؛ لذا کاربرد آن ها درخصوص خداوند با قدمت و ازليت او تنافي خواهد داشت .