Abstract:
این مقاله با پرسش از معنای عبارتی مبهم در متافیزیک ارسطو دربارۀ نسبت میان اسطوره و متافیزیک به پرسش مهمتری دربارۀ نسبت میان عواطف و متافیزیک میرسد. جریان فلسفی احیای عواطف در چند دهۀ اخیر، گرچه در برخی مسائل و حوزههای فلسفی موفق و موثر بوده، در حوزۀ متافیزیک کمتر ورود کرده است. پیشفرض تاریخی دوگانگی میان عقل و عواطف (نیز عقل و بدن) یکی از دلایلی است که رخصت بازنگری در متافیزیک از مدخل عواطف را محدود میکند. در این مقاله، با بازخوانی متون مختلف ارسطو روایتی متفاوت از ماهیت متافیزیک به دست داده میشود. طبق این روایت، عواطف خاصی ازجمله سرگشتگی، ستایش، لذت و اشتیاق در کنار «نوس» نقش تاسیسی در تقویم ساختمان متافیزیک ارسطویی دارند و نمیتوان ابزار و روش متافیزیک را بهسادگی با مفهوم نوس بهکفایت تبیین کرد. درنهایت، توضیح داده میشود که نقش تاسیسی عواطف در تقویم متافیزیک، جز اینکه تفسیرهای تقلیلگرایانه از متافیزیک را به پرسش میگیرد و بنیاد عاطفی مغفولماندۀ آن را آشکار میکند، میتواند مبنای بازنگری در فهم ارسطو از نسبت میان قوای نفس، وحدت نفس و رابطۀ نفس و بدن نیز باشد.
Abstract This article shifts from doubt about the meaning of a commonly neglected phrase in Aristotle’s Metaphysics about the relation between metaphysics and myth into a fundamental question about the relation between metaphysics and emotions. The contemporary philosophical trend of reviving emotions, with all of its advantages in different felids of philosophy, has been almost silent in the field of metaphysics. The historical cliche of reason/emotion (also, reason/body) separation, among other things, has overshadowed the possibility of revising/ re-reading metaphysical texts through the lenses of constitutional emotions. This article develops a different narrative about the nature of metaphysics in Aristotel’s thought through re-reading some of his works. According to this narrative, certain emotions, including wonder (thauma), praise, pleasure, and desire, alongside the “nous”, play a constitutional role in the construction of the Aristotelian structure of metaphysics. I will discuss that the concept of “nous/ reason” cannot suffice for giving a comprehensive explanation for the tools and methods of metaphysics. According to the constitutional role of emotions, reductive interpretations of Metaphysics should be radically challenged in that they have ignored the emotional foundations of metaphysics during the history of philosophy. Moreover, I will suggest that the new narrative of metaphysics can provide some material to revise the traditional understanding of the soul’s parts, the soul’s unity, and relation between soul and body in Aristotle’s thought.
Machine summary:
درنهایت، توضیح داده میشود که نقش تأسیسی عواطف در تقویم متافیزیک، جز اینکه تفسیرهای تقلیلگرایانه از متافیزیک را به پرسش میگیرد و بنیاد عاطفی مغفولماندۀ آن را آشکار میکند، میتواند مبنای بازنگری در فهم ارسطو از نسبت میان قوای نفس، وحدت نفس و رابطۀ نفس و بدن نیز باشد.
این دعوی با بازخوانی متن متافیزیک و برخی آثار دیگر ارسطو برای واسازی مؤلفههای برسازندۀ متافیزیک ارسطویی تبیین میشود و مطابق این بازخوانی، خواهیم دید که عواطف خاصی چون حیرت، اشتیاق و لذت در کنار مؤلفهۀ مشهورتر نوس (عقل) در ساختمانی درهمتنیده، در تقویم ساختمان متافیزیک، همانند ساختمان اسطورهها، نقش برسازنده و بنیادی دارند.
مطابق این روایت، متافیزیک بیش از آنکه یک دانش در عرض یا طول دانشهای دیگر باشد، یک رخداد و وضعیت انسانی است که در یک لحظه (آن) در مشاهدۀ امر مشترک الوهی در هر چیزی رخ میدهد و آن لحظه، بهتعبیر ارسطو نامنقطع است (این مطلب، خودبهخود، درضمن تبیین خط اصلی مقاله بیرون خواهد آمد؛ اما ادعای اصلی مقاله نیست).
ارسطو در رسالۀ اجزای حیوان، برای توضیحِ اهمیت بررسی همۀ انواع موجودات، بهطور خاص موجوداتی که در جهان تحتالقمر فروتر به شمار میآید، میگوید: «پس نباید همچون کودکان، بررسی فروترین جانداران را نیز با ناخرسندی فروبگذاریم؛ چراکه در همۀ چیزهای طبیعی، یک امر حیرتانگیر وجود دارد» (Aristotle, 1937: 645a, lines 17- 20) و در ادامه با ذکر داستانی از هراکلیتوس و نقل این جمله از او که «خدایان در هر چیزی و هرجا هستند» دلیل میآورد که نباید هیچ موجود ظاهراً فرومایهای را از بررسیهایمان کنار بگذاریم؛ چون «هیچکدام از آنها از طبیعت یا زیبایی خالی نیستند» (Ibid: lines 20- 25).