Abstract:
حقیقت جسم و جوهر مادی همواره مورد بحث و نظر میان فیلسوفان بوده است و نظرات مختلفی در مورد آن وجود داشته و دارد. لایبنیتس با ابداع مفهوم مناد و برشمردن اوصافی برای آن تبیین خاصی از حقیقت جسم میدهد. هدف پژوهش حاضر نقد و بررسی دیدگاه او در مورد جسم و ویژگی های آن بر اساس روش عقلی در حکمت اسلامی میباشد. یافته تحقیق این است که او گرچه در مواردی همچون اثبات جوهریت برای جسم و ادراک تشکیکی برای مطلق جسم به حکمت متعالیه نزدیک میگردد اما با تعریف نادرستی که از مفهوم اتصال میدهد در پی آن است که برخلاف حکمت اسلامیامتداد را در جسم نه امری ذاتی بلکه امری ثانوی و عرضی معرفی کند. همچنین او با موهوم دانستن بُعد و امتداد در جسم، مفهوم «نـیرو» را بـه عنوان اصل اشیاء مطرح میکند در حالی که بنابر فلسفه اسلامی نیرو عرض بوده و نمیتواند تشکیل دهنده جوهر و ذات جسم باشد.
The truth of the material body and substance has always been discussed and studied by philosophers, and there have been various opinions about it. Leibniz gives a special explanation of the truth of the body by inventing the concept of monad and enumerating the attributes for it. The purpose of this study is to critique his views on the body and its characteristics based on the rational method in Islamic wisdom. The finding of the research is that although in cases such as proving substantiality for the body and the gradational perception for the absolute body, he approaches the transcendent wisdom, with the incorrect definition he gives of the concept of connection, he, in contrast to Islamic wisdom, views extension not as an essential property for body but as a secondary and transverse property; He also introduces the concept of "force" as the principle of objects by viewing the dimension and extension as something imaginary in body; While according to Islamic philosophy, force is accidental and may not constitute the substance and essence of body
Machine summary:
همچنين در مـورد اينکه آيا جسم ، جوهري پيوسته و متصل ميباشد همانگونه که مشاهده ميگـردد يا اينکه متشکل است از ذرات ريزي که اجتماع آنها موجب شکل گيـري اجسـام محسـوس مـيگـردد دو نظريـه اصـلي و اساسـي وجـود داشـت ؛ يکـي نظريـه دموکريتوس که معتقد است اجسـام محسـوس از ذرات صـاحب بعـد و صـلبي تشکيل شده اند که از فرط کوچکي به ادراک در نمي آيند و به ذره گرايـي شـهرت يافت (ارسطو،١٣٦٦،لامبدا، b١٠٧٠) و ديگـري نظريـه ارسـطو بـود کـه پـس از او اکثريت قريب به اتفاق فلاسفه مسلمان آنرا پذيرفته اند و طبق اين نظريه اجسام و اجرامي که محسوس ميباشند يک واحد پيوسـته و متصـل مـيباشـند کـه داراي ابعاد، طول و عرض و عمق ميباشد همچنانکه در حس ميآيند و ترکيب يافته از دو جزء ماده و صورت ميباشد (همان ).
ديگر اينکه لايب نيتس گرچه ميگويد امتداد در جسـم ، امـري اصـيل و ذاتـي نيست و لکن او حداقل امتداد را به عنوان امر عرضي و صـفتي ثـانوي در جسـم ميپذيرد و باز اين سئوال مطرح ميگردد که از منادها که مفـردات بـدون بعـد و امتداد هستند چگونه جسمي با صفت بعد و امتداد شکل گرفته است اگر چه اين صفت ، صفت اولي و ذاتي براي آن نباشد؟ ميان فيلسوفان اسلامي نيز تشکيل امر داراي امتداد و بعد از اجزاء بدون بعد رد شده اسـت بـه عنـوان مثـال ملاصـدرا معتقد است که هيچگاه از اجتماع نقطه که بنا بر تعريف امر بدون بعـد مـيباشـد خط که امري است داراي امتداد در يک جهت به وجود نمـيآيـد.