Abstract:
هدف این مقاله بازسازی مسایل و پاسخ هایی است که ارسطو در زتا و اتا از مابعدالطبیعه درباره ی تعریف مطرح می کند. پیشفرض اساسی ارسطو در این جا اجزاء داشتن تعریف و تناظر آن با ذات یا صورت است. همین پیشفرض به مسایل اصلی مطرح شده در زتا و اتا می انجامد. این مسایل مترتب بر یکدیگر هستند و پاسخ به هر یک به مساله ی دیگر می انجامد. مطابق بازسازی این مقاله، ارسطو با چهار مساله ی اصلی امور برهم نهاده، وحدت تعریف، ماده به عنوان جزیی از تعریف و کلیت تعریف رو به روست. اگر تعریف باید دارای اجزاء باشد، میان اجزاء نیز وحدت نیاز است. این اجزاء داشتن و در عین حال وحدت را چه چیزی تضمین می کند؟ پاسخ ارسطو ماده است. حال ارسطو با مساله ی توجیه ورود ماده به تعریف رویاروست، چراکه ماده نامعقول است. برای حل این معضل، باید ماده را به نحو کلی شده و نامتعین لحاظ کنیم و این خود به آخرین مساله، یعنی کلیت تعریف، می انجامد.
The aim of this article is to reconstruct the problems and answers which Aristotle raises in Zeta and eta of Metaphysics. Aristotle’s fundamental presupposition here is that definition has parts, and it corresponds to essence or form. This very presupposition leads to the main problems raised in Zeta and Eta. These problems are ordered at each other, and answering one leads to other. According to this articles reconstruction, Aristotle encounters to four main problems on compounds, unity of definition, matter as part of definition, and universality of definition. If definition should to have parts, parts also need to have some unity. then, what guarantees this having parts and yet having some unity? Aristotle’s answer is matter. now, Aristotle encounters with the problem of justification of matter’s entering into definition, because matter is unintelligible. For answering this difficulty, matter should have considered universalized and indeterminate, and this, in turn, leads to last problem, namely, the problem of universality of definition.
Machine summary:
نخست ایـن کـه آیا امور مرکّب و متصل به هم دارای ذات هستند، اگر دارای ذات هسـتند، آن گـاه تعریـف چگونه ذات آن ها را منعکس می کند؟ اگر تعریف دارای اجزاء است چه چیزی وحدت این اجزاء را تضمین می کند؟ نقش ماده به عنوان جزئی از شی ء کـه ارسـطو آن را نااندیشـیدنی قلمداد کرده است چیست ؟ اگر خصلت جوهر قابل اشاره بودن و در نتیجـه جزئـی بـودن آن است ، چگونه می توان این مطلب را توجیه کرد که تعریف کلیت دارد؟ ایـن هـا مسـائلی مابعدالطبیعی است که ارسطو ناظر به تعریف باید مطرح کند.
نحـوه ی طـرح پرسـش ارسطو چنـین اسـت کـه آیـا مـی تـوان ایـن امـور را تعریـف کـرد یـا خیـر؟ اگـر آن هـا تعریف پذیر هستند باید دارای ذات باشند و در غیر این صورت نمی توان برای آن ها ذواتـی درنظر گرفت (همان ، ١٠٢٩ ب ٢٣-٢٧).
نزد وی ، امـور جزئـی مرکّب از ماده و صورت را نمی توان متعلق تعریف دانست ، زیـرا مـاده کـه یکـی از اجـزاء آن است ، به خودی خود نااندیشیدنی اسـت (همـان ، ١٠٣٥ ب ٣١) و لـذا نمـی تـوان از آن شــناختی بدســت آورد (همــان ، ١٠٤٠ الــف ١- ١٠٣٩ ب ٢٧).
اگر ذاتی که می تواند متعلَّق تعریـف باشـد دارای اجزاء است ، چرا ارسطو استدلال می کند که امور مرکّب و امور متصل به هـم چـون دارای ذات نیستند، ممکن نیست تعریفی داشته باشند؟ پاسخ اجمالی این است که هدف اسـتدلال ارسطو بر تعریف ناپذیری امور مذکور، نشان دادن این است که اجزاء ضروری برای تعریف جنس و فصل است .