Abstract:
نخستین گفتوگوی شمس با مولانا پیرامون بایزید بوده است. شمس به این نکته در پایان یک پارهگفتار عربی در مقالات تصریح میکند. نقد بایزید بارها به شیوهای مشابه در جایجای سخنان شمس پدیدار میشود. همین نقد دربارة حلاج هم تکرار میشود. از این گذشته نکات مرتبط با این ملاحظة نقادانه بارها در مقالات جلوه دارد؛ تاملاتی دربارة متابعت و بدعت، شطح و مستی، هوشیاری پس از مستی، جبر و خاموشی. اما نکتة اصلی آنجاست که مولانا آشکارا در این زمینه نگاه و گفتار دیگری دارد. او نه تنها ستایندة بایزید و حلاج است؛ بل با شوری فزونمایه از مستی و جبر عاشقانه میگوید. در عین حال در ذهن و زبان مولانا روح سخن شمس بدون کاربست آن در نقد امثال بایزید حاضر است. این نوشتار تلاشی است برای بازخوانی پرسش نخستین شمس و طرح جوانب گوناگون دوگانگی نگاه شمس و مولانا در این چشمانداز و نیز پیشنهادهایی برای تبیین این تمایز و استقلال منظر.
Shams' first conversation with Rumi was about Bayazid. Shams specifies this point at the end of an Arabic speech in Maqalat-e Shams-e Tabrizi (Discourse of Shams-i Tabrizi). In a similar way, Bayezid's criticism appears many times in the words of Shams. The same criticism is repeated about Hallaj. After all, the points related to this critical remark are often seen in the articles; reflections on obedience and heresy, shath (an ecstatic utterance) and drunkenness, sobriety after drunkenness, predestination and silence. But the main point is that Rumi obviously has a different view and words on this issue. He is not only a praiser of Bayezid and Hallaj; rather, he talks about drunkenness and romantic predestination with increased passion. At the same time, in the mind and language of Rumi, the spirit of Shams' speech is present without its application in the criticism of people like Bayazid. This article is an attempt to analyze the first question of Shams and propose various aspects of the duality of Shams and Rumi's view in this perspective, as well as suggestions to explain this distinction and independence of the perspective.
Machine summary:
اما در مقالات شمس يک پاره گفتار عربي هست که در آن شمس به اين نکته تصريح ميکند که نخستين سخن ميان او و مولانا بر سر بايزيد بوده است .
پيش از اين پژوهندگاني دربارة پرسش شمس سخن گفته اند (فروزانفر ١٣٧٦: ٥٦-٦٠، زرين کوب ١٣٦٦: ١٠٠/١-١٠١، لوئيس ١٣٨٦: ٢٠٤-٢١٢، سليماني ١٣٩٨: ٤٥٧، طاهري ١٣٩٢: ١٥٩) يا به نظر او دربارة بايزيد توجه نشان داده اند (موحد ١٣٩٤: ١١٦-١٣١، محبتي ١٣٩٢: ٦٧-٨٧، همو ١٣٩٨: ٩٦-١١١، مرتضايي ١٣٨٩: ١٨٥-١٨١، فرشبافيان ١٣٩٦: ٢٩٧-٣٠٠)؛ اما غالبا دربارة تفاوت نگاه مولانا با شمس ، به اشاره اي بسنده کرده اند.
همانا که سرّ او، بيآلايش و پاکيزه بود؛ پس بر او [اين اشارت ] آشکاره گشت و من خود لذّت اين سخن را به لطفِ مستي او بازشناختم و [پيش تر،] از لذت اين سخن ناآگاه بودم !» (شمس ١٣٦٩: ٨٦/٢-٨٧) درنگي در پاره گفتار غريب شمس نخستين پرسشي که به ذهن ميرسد آنکه : چرا شمس اين سخنان را به عربي بر زبان آورده ؟ در مقالات چند نمونۀ ديگر از گريز به زبان تازي يافتني است (همان ٨١/٢، ٩٦، ١٢٥-١٢٧، ١٢٩) البته بايد توجه داشت اين جدا از منقولات قرآني و اخبار و امثال و ادب عرب و سخن مشايخ صوفي است که با گفتار فارسي همراه ميشود و شيوه اي بسيار آشناست .
عجبا که مستي اين جا ستودني است ؛ همين طور در جايگاهي که سخني شطح آميز در ستايش مولانا بياختيار از زبان شمس بيرون ميآيد؛ اما سُکر بايزيد و سبحاني گفتنش آماج تير طعنۀ شمس ميشود.