Abstract:
در برههای از تاریخ که گمان میکنند دوران فترت حکمت اسلامی است، بین صدرالدین دشتکی و جلالالدین دوانی در مدرسۀ فلسفی شیراز مناظرات و مباحثات و گاه مجادلاتی شفاهی، کتبی، حضوری و گاه غیابی روی داد که در زمان خود موجب گرمی حوزۀ فلسفی شیراز و در اعصار بعدی سبب عمقبخشیدن به مباحث حکمت اسلامی شد. ازجمله موضوعات موردبحث آنان در شرح هیاکلالنور شیخ اشراق است. در این نوشتار، بهطور خاص به بررسی شرح دو حکیم از تعریف جسم نزد شیخ اشراق پرداخته میشود. در این بررسی مشاهده میشود که شارحان بر سر معنای دو اصطلاح «قصد» و «اشاره» اختلافنظر دارند. همچنین، ازنظر دوانی، وجه افتراق و اشتراک میان اجسام، «هیئت لازم» است و ازنظر دشتکی، «هیئت غیرلازم». سومین محل نزاع، ذیل مبحث جزء لایتجزی است. دوانی بر این عقیده است که آنچه قبول اشارۀ حسی میکند، منقسم در جهات ثلاث است؛ درحالیکه بنا به قول دشتکی، مقصود به اشارۀ حسیبودن، اعم است از قابلیت انقسام در جهات ثلاث. پس از طرح منازعات آنان، با روش تحلیلیـتطبیقی به بررسی نزاع میان این دو شارح و درنهایت محاکمۀ آنان پرداخته میشود.
In an epoch considered by some as the eclipse of Islamic philosophy, debates, dialogues and often disputes either oral and written or in-person and in-absentia occurred between Sadr al-Din Dashtaki and Jalal al-Din Davani at Shiraz school of philosophy, which consequently brisked up Shiraz field of philosophy at that time and deepened Islamic philosophical discussions over succeeding eras. Interpretation of Hayakal al-Nur (temples of light) was one among the discussed topics. The present paper specifically analyzes the two philosophers’ interpretation of Suhrawardian definition of body. It is observed that interpreters have differing opinions over the meaning of two terms qasd (intent) and ishara (allusion). Further, the distinctive and similar aspect among bodies to Davani is hyat-i lazim (dependent states), whereas Dashtaki refers to hyat-i qayr-i lazim (independent states). The third opposing point is juz’-i‘la yatajazi (the indivisible). Davani believes what receives sensory allusion divides into triple directions; however, as Dashtaki articulates, sensory allusion includes the possibility of division into triple directions. Drawing on the conflicts, the study takes a descriptive-analytical approach to examine the opposition between the two interpreters and ultimately discussions are weighed.
Machine summary:
از این تعبیر، معلوم میشود که غیاثالدین، برخلاف دوانی، جسم و اعراض آن را در یک رتبه قرار نمیدهد و آن دو را در عرض یکدیگر منظور نمیکند تا مستلزم آن شود که اشاره به یکی عین اشاره به دیگری باشد؛ بلکه از منظر وی، جسم و اعراض، در وضعیت طولی نسبت به یکدیگر قرار دارند و در وقت اشارۀ حسی، نهایت قصد، همانا جسم است تا آنجا که او خود، عبارت پیشگفتۀ شیخ اشراق را چنین بازنویسی میکند: «کلّ ما یکون نهایة القصد فی الاشارة الحسّیة، جسم» (همانجا).
جای آن است که قبول بالذات را معادل «قصد» و قبول بالعرض را مساوی با «احساس» در نظر آوریم؛ اما آنچه میتواند در سخن دوانی، محل اشکال واقع شود، اصطلاح «وحدت اشاره» است؛ زیرا بنا بر تعریف شیخ، جسم و عرض، متبایناند و اشاره به یکی عین اشاره به دیگری نتواند بود؛ لذا این رأی دشتکی که «جسم، نهایت قصد اشارۀ حسی است»، بیش از قول دوانی مبنی بر وحدت اشاره، مقرون به صواب است؛ زیرا در رأی وی، عدم محسوسبودن جسم، بهوضوح مراعات میشود؛ درحالیکه علامه با استعمال کلمۀ «بالذات» در کنار جسم، گویی این معنا را به ذهن القا میکند که جسم، با قبول اشارۀ حسی، مبصر اول واقع میشود و بنابراین، «محسوس» است نه «مقصود».