Abstract:
فلسفۀ فیشته به لحاظ شکلگیری تاریخی و همچنین ایجاد دغدغۀ او در تاریخ معاصری که در آن میزیست، فلسفهای پیچیده است. نگارنده این مقاله معتقد است اگر بخواهیم از اندیشۀ فیشته درک درستی پیدا کنیم باید جایگاه تاریخی او در مناسبات سیاسی و نظری را بازیابیم. فیشته در چنین شرایطی است که نوع خاص روش اندیشیدن خویش را کشف میکند. در این پژوهش نگارنده میکوشد شکلگیری روش فلسفیدن فیشته را براساس چهار مؤلفۀ انقلاب فرانسه، وضعیت کشور آلمان، فلسفۀ کانت و در نهایت فهم او از ایدهآلیسم آلمانی و نقدهای شولته بررسی و تحلیل نماید و سپس مبتنی بر این چهار مؤلفه، تفسیری از فلسفۀ فیشته ارائه دهد که مخاطب بتواند فلسفۀ او را در بستر تاریخ سیاسی، اجتماعی و اندیشۀ زمانهاش مورد درک قرار دهیم.
This Fichte's philosophy is a complex one in terms of the way of historical formation as well as the formation of his concern in the era in which he lived. The author of this article believes that if we want to find a true understanding of Fichte's thought, we must restore his historical status in political and theoretical relations; because it is in such a status that Fichte discovers his special way of thinking. Accordingly, in this research, the writer tries to examine the formation of Fichte's philosophizing method based on four components of the French Revolution, the situation of Germany, Kant's philosophy, and finally his understanding of German idealism and Schulte's critiques, and based on them, provide an interpretation of Fichte's philosophy that the readers are able to understand his philosophy in the context of socio-political history and the thought of his time.
Machine summary:
نگارنده این بستر را در چهارچوب چهار عامل انقلاب فرانسه، وضعیت کشور آلمان، نقد شولتسه از فلسفۀ نقادی و فلسفۀ کانت بازشناسی کرده است که در این مقاله نه تنها تمام آنها را بررسی میکنیم، بلکه به نسبت پیچیدۀ میان آنها نیز خواهیم پرداخت.
فلسفهای که خودش را به محک انقلاب زده است، تنها وارد فلسفۀ سیاسی نمیشود، بلکه حتی مسئلۀ شناخت را نیز با کنش حل میکند، بنابراین فیشته انقلاب فرانسه را در تمام ساحات اندیشه الگوی خویش قرار میدهد.
این دوره با وجود آنکه دورۀ شکست ناگوار نظامی برابر فرانسه بود، اما همچنین برای کسانی که دیدگاههای سیاسی مترقی داشتند نیز چیزی امیدوار کننده را در خود جای داده بود.
به بیان دیگر، اگر در دورۀ نخست اندیشهاش، بیشتر انقلاب فرانسه ذهن او را به خود مشغول کرده بود هم اکنون عقبافتادگی آلمان به مسئلۀ او تبدیل میشود و کتاب آموزۀ دانش را برای برونرفت از این عقبافتادگی تألیف میکند.
در چنین شرایطی حتی معنای عقل نزد فیشته تغییر میکند: «عقل در فلسفۀ ایدهآلیسم، کنش است و چیز دیگری نیست، ما نباید آن را حتی چیزی کنشمند بدانیم برای اینکه اگر این گونه در نظر گرفته شود به امری باز میگردد که به چیزی تابع است که در آن کنشگری وجود دارد» (Fichte,1982:21).
اما به نظر میرسد جمع این چهارتا در مفهوم کنش( که اساساً مفهومی سیاسی است) نشان میدهد که انقلاب فرانسه نه تنها انگیزه و دغدغۀ اندیشیدن فیشته است، بلکه همچنین روش خودش را نیز به او میدهد.