Abstract:
ضرورت بررسیِ بُن مایههای اعتقادی شعرا و ادبا در جهت رسیدن به عمقِ محتواییِ آثارشان، بدیهی به نظر میرسد، لکن در دوره معاصر کمتر بدین موضوع توجه شده است. لذا پژوهشهای ادبی غالبا حالتی یکنواخت و سَتَروَن یافته اند، بدین معنا که غالبا در فرم و صورت خلاصه شده و اگر هم به محتوا توجهی کردهاند، فارغ از توجه به ریشههای اعتقادیِ شاعر و جهان بینی او بوده است. در این میان، حتی اغراض بلاغی و موسیقایی و زبانیی هم که منبعث و متأثر از نحوۀ نگرشِ شاعر به خود، جامعه و جهانِ هستی بوده است، نادیده گرفته شده، گویی که از اصل نبودهاند یا ارزشِ بررسی نداشتهاند. در نتیجه داوریهایی غیر واقعی به بار آمد، که به جای روشنی، بر تاریکیها افزود و میافزاید. بدین سبب، در این مقاله کوشیده ایم تا تاثیر ریشههای اعتقادیِ دو شاعر بزرگ یعنی سنایی و مولوی را در جهت فهم بهتر آثارشان، نشان دهیم، به امید آنکه قدمی باشد برای دوری از جهانِ اوهام و خیالات و نزدیکی به دیار حقایق و روشنایی ها.
Although the necessity of probing the ideological roots of poets and literary figures to reach the depth of their works seems evident, in the contemporary period little attention has been paid to this issue. This has rendered literary researches monotonous and barren as they are limited to formal aspects, and whenever they have focused on content, it has ignored the ideological roots of the poet and his worldview. Meanwhile, even the rhetorical, musical, and linguistic biases which stem from the poet’s outlook toward himself, his society, and the universe have been overlooked, as if they have never existed or have not been worth the effort. As a result, unrealistic judgments have been made which, instead of throwing light on the matter, have increased the darkness and will continue to do so. For this reason, in this paper we have tried to show the effect of the ideological root of two major poets, namely, Rumi and Sanayi, on a better understanding of their works, hoping it to be a step away from the world of fancies and illusions and toward the realm of truth and enlightenment.
Machine summary:
برون کن طوق عقلانی، به سوی ذوقِ ایمان شو چه باشد حکمت یونان به پیشِ ذوق ایمانی؟ (سنایی، 1393: ج1، ص407، ب13) و معتقد است که یونان زدگان در واقع تارکان شریعت اند: شرع را یکسو نهادستند اندر خیر و شر قولِ بطلیموس و جالینوس باور کرده اند (سنایی، 1393: ج1، ص105، ب6) دیگر اینکه عقل حقیقی با شرع حقیقی، نه تنها تضادّ و مخالفتی ندارد که این دو، یار و مددکار یکدیگرند: عقلِ بی شرع، آن جهانی نور ندهد ترا شرع باید عقل را همچون مُعَصفَر را شَخار (شفیعی، 1376: ق 14، ب75) بنابراین از نظر سنایی، دین حقیقی خلاصه میشود در اجرای فرمان دیّان و مخالفت با هواهای نفسانی: دین نباشد با مراد و با هوا در ساختن دین چه باشد؟ خویشتن در حُکم دیّان داشتن (شفیعی، 1376: ق21، ب36) بدین روی، باور عامه را که یا اشعری اند و جبری مسلک، یا اهل اعتزالند و معتقد به تفویض (اختیار تام و منفصل از حق)، طبلی پر صدا و توخالی و ننگین میداند که ناشی از مادی گرایی و دنیا طلبی است: از نگارستانِ نقاشِ طبیعی برتر آی تا رَهی از ننگ جبر و طُمطُراقِ اختیار (شفیعی، 1376: ق11، ب 23) و نهایتا، دین و مذهبی را که به عنوان دین حق، معرفی میکند، دینی نیست مگر دین جعفری: گِردِ جعفر گرد، گر دین جعفری جویی همی ز آنکه نَبود هر دو، هم دینار و هم دین، جعفری (شفیعی، 1376: ب 9) البته، دربِ این دین، امیر المؤمنین حیدر کرّار است و بس: چون به دین، باقی شدی؛ بیش (دیگر) از فنا مندیش هیچ زَهره دارد گِرد کوثر دار، گردد ابتری؟6 چون درِ خیبر به جز حیدر نکَند از بعدِ آن خانۀ دین را که داند کرد جز حیدر، دری؟ (شفیعی، 1376: ب17و18) البته سنایی متوجه خطرناکیِ این فاش گوییها هست، لذا خود را مخاطب قرار داده دعوت به خاموشی و تقیه میکند: این زبان، از بُن ببر تا فاش نکند بیهده سرِّ سرِّ عاشقان در پیش مُشتی سرسری (شفیعی، 1376: ب37) در کنار تمامی این توجهات، سنایی متوجه یک امر خطیر و بس مهم دیگر هم هست که اگر رعایت نشود، تمامی دست آوردهای دین حقیقی از میان برمیخیزد و به جای آن، تُرّهات مینشیند.