Abstract:
مقاله حاضر سیری دارد در مسأله چگونگی سود بردن الهیات از اخلاق. بسیاری از متفکران درصدد آن بودهاند که مبدأ عزیمت خود را به سوی مباحث
الهیاتی، اخلاق قرار دهند. اما کیفیت و چگونگی گذر از اخلاق به سوی الهیات دارای تنوع و چندگونگی است. این مقاله گزارشی مقدماتی از تلاش
متفکران، برای استفاده از اخلاق در مباحث الهیات و روزنهای است برای اندیشمندان تا شاید مسأله خیز و برکتزا باشد.
سود بردن از اخلاق در نظام الهیاتی دیر وقتی است که نظر متفکران و فلاسفه را به خود جلب کرده است. برای مثال، بخشی از براهین و ادله اثبات و
پذیرش وجود خداوند بر اساس اخلاق صورتبندی شده است. (براهین اثبات وجود خداوند در شش دسته تقسیمبندی میشوند: 1. وجود شناختی؛
2. جهانشناختی؛ 3. غایت شناختی؛ 4. براساس حوادث و وقایع خاص (مانند استجابت دعا)، 5. برهانهای اخلاقی؛ 6. از طریق احتمالات.
در این مقاله، نظر بر آن است تا نخست گزارشی از برخی کاربردهای اخلاق در الهیات (به معنای موسع) که در غرب از زمان کانت تا دوره معاصر
مطرح شده است، ارائه شود و سپس به بیان آراء برخی از متفکران مسلمان معاصر ایران، که میان اخلاق و الهیات (به معنای موسع) نسبتی یافتهاند و از
طریق اخلاق به الهیات ره سپردهاند، پرداخته شود.
Machine summary:
"این مسأله از دو طریق میتوان مدلل گردد: راه نخست از طریق تأمل در قداست، عظمت و تعالی اخلاق است که آن را از استناد به مادیات دور ساخته، نحوه وجود متعالی آن را بالضروره باید به امری متعالی و برین نسبت داد: «احساس تعهد برین و احساس تکلیف مافوق پاداشها و کیفرها با نظر به قداست و عظمتی که دارد، نمیتواند ساخته شده طبیعت مادی انسان غوطهور در طبیعت و هواها و امیال و سودجوییها بوده باشد.
» (27) اه دوم بر این اساس قابل طرح است که بدون وجود خداوند، ارزشهای اخلاقی اثباتپذیر و توجیهپذیر نخواهند بود یعنی اساسا جهت معقول و موجهی برای اخلاق و نیز مبنایی برای اثبات آن نخواهیم داشت: «اگر ارزشهای عالی انسانی مانند خضوع و تسلیم به حق شدن و عدالت و گذشت از لذایذ در راه تحقق بخشیدن به آرمانهای اعلای انسانی، مستند به خداوند نباشد، به هیچ وجه قابل اثبات نبوده و بلکه بالعکس، باید گفت: کسانی که در راه عمل به ارزشهای عالی انسانی و تحقق بخشیدن به آنها در اجتماعات بشری، از سود و لذت و خودخواهی و قدرت دست برمیدارند، مردمی بدبخت و بیمار میباشند.
برای مثال، اگر شخصی طرفدار یک یا چند امر اخلاقی باشد، میتوان از او سؤال نمود که چرا باید به آن امر اخلاقی معتقد بود و عمل کرد؟ در برابر هر پاسخی که این شخص بدهد، میتوان سؤال دیگری مطرح کرد که سرانجام، به مرحلهای میرسیم که ناگزیر از پذیرش یک اصل نخستین میشویم؛ بدین معنا که باید منشأ و مبدأی برای فرمانها و بایدهای اخلاقی یافت که او خود نه هیچ گونه بایدی را به دنبال داشته باشد و نه هیچ فرمانی بالاتر از فرمان او باشد؛ یعنی خداوند که والاترین فرماندههاست و هر آنچه را فرمان دهد باید پذیرفت و از جان و دل اطاعت کرد."