Machine summary:
"و در اینباره چنین مینویسد:«بچه دلیل میگویند جهان پیش از شعور بشر وجود داشته است؟اگر دلیلشان اینست که بنابر تئوری لاپلاس زمین در سیر تکوینی خود مرحلهای را گذراند که در آن مرحله بحالت سحابی(نبولوز)بود و شرایط حیات را فاقد بود،باید بدانند که این نظر و هرنظر دیگر باید مسبوق بتجربهء ما باشد و من هرگز نمیتوانم باور کنم مرحلهای وجود داشته باشد بنام«مرحلهء سحابی»که هیچ ذیشعوری آنرا ادراک نکرده باشد.
ولی مطلوب مرلوپونتی این نیست چه در اینصورت آنچه را که وی«درونبینی»یا«علم حضوری نفس»مینامد و آنرا اساس هرحقیقتی میداند ارزش خود را از دست میدهد و مرلوپونتی مجبور خواهد شد که از این پناهگاه بیرون آید و بطبیعت و تاریخ و علم پناه برد و بجای اینکه نفس خویش را توجهکنندهء جهان بداند،طبیعت و جهان واقعی را توجیهکنندهء نفس خویش بشناسد.
در حالیکه مرلوپونتی میگوید طبیعت با جهانی که از راه ادراک(مقصودش از ادراک،علم حضوری نفس است)معلوم نفس میگردد با خود نفس تشکیل یک زوج تفکیکناپذیر را میدهد بدون اینکه بین نفس و جهان یا بعبارت دیگر میان عالم و معلوم تمایزی باشد.
ولی در این عصر کار فنومنولوژی بسیار دشوار و منطقهء فعالیتش بسیار محدود است زیرا اولا فنومنولوژی دیگر نمیتواند مانند ایدهآلیسم قدیم مدعی شود که همهء معماهای جهان را«بتأیید نظر» حل خواهد کرد بدلیل اینکه علوم بر سراسر جهان چیره گشتهاند و دیگر محلی برای ترکتازی ایدهآلیسم باقی نگذاشتهاند.
در صورتیکه اگر بناست به بساطت اولیه برگردیم نباید بهیچ فرض قبلی مقید باشیم مگر بساطت واقعی این نیست که منهم مانند دیگر اشیاء و در بین آنها«وجود»داشته باشم بدون اینکه هرگز پرسشی راجع بآنها در من ایجاد شود؟بعقیدهء هوسرل خیر!زیرا او خود را دارندهء«شعور مطلق»میداند."