Abstract:
سید محمدرضا میرزادهی عشقی از شاعران عصر مشروطیت ایران محسوب میشود. اگر چه چند سالی از سالهای آخر عمر عشقی در سالهای بعد از 1300 شمسی در دورهی گذار از مشروطه به عصر رضاشاه سپری شده است ولی بهتر است به شیوهی مرسوم کتابهای تاریخ ادبیات معاصر او را از چهرههای شعر مشروطه به حساب آوریم.یکی از درونمایههای شعر میرزادهی عشقی استعمارستیزی و مخالفت با بیگانگان است. از دید او انگلیس این استعمارگر بزرگ و عوامل آن، یکی از مهمترین دلایل عقبماندگی ایران هستند. به همین دلیل عشقی در اشعار خود به مخالفت با آنان برمیخیزد. در اشعار و مقالاتش و در روزنامهی قرن بیستم انگلیس و عوامل وابسته به آن دولت، مانند قوامالسلطنه و وثوقالدوله سخت به باد انتقاد گرفته میشوند. انزجار او از استعمار انگلیس به اندازهای بود که زمانیکه رضاخان ندای جمهوریطلبی سر داد، عشقی با وجود اینکه ذاتا فردی روشنفکر بود، از آنجا که در پس این جمهوری پر زرق و برق دست استعمار انگلیس را در کار میدید به مخالفت علیه فکر جمهوری پرداخت و تا آنجا پیش رفت که سرانجام جان خود را در این راه از دست داد.این مقاله سعی دارد اشعار و مقالات میرزادهی عشقی را که دلالت بر ستیز وی با استعمار دارد باز نمایاند. امید است نقش عشقی در افزایش آگاهی مردم و خدمات وی به انقلاب مشروطیت ایران بهتر و بیشتر آشکار شود.
Machine summary:
"(کلیات مصور عشقی/380) همو در جای دیگر میگوید که حتی اگر جان خود را در این راه از دست بدهد اجازه نمیدهد این قرارداد به مرحلهی عمل درآید: تنها منم که گر نشود حکم قتل من امضاء چنین معاهده امضا نمیشود (همان/336) طراح سیاست خارجهی انگلیس در خاورمیانه در این هنگام یکی از خطرناکترین امپریالیستهای آن کشور لرد کرزن بود که با استفاده از سقوط امپریالیسم تزاری میخواست خود را حاکم بر سرنوشت ایران کند.
از مطالعهی ابیات آن به خوبی نمایان است که ترشحات فکری خود را با چه دل سوختهای بیان کرده است: رجال ما همه دزدند و دزد بدنام است که دزد گردنه بدنام دزد پاتختی است (همان/375) او همچنین اشعاری تحت عنوان «ملتفروش» سروده که در آن وثوقالدوله را مورد نکوهش قرارداده است: یکــی را ز تــن، جامــه در دزدگـاه بکنــدنـــد از کفــش پـا تــا کــلاه پــس آنگــاه آن روز تا شـب دوید که تــا بــر دهـی نیمه شب در رسید بشـــد در ســرای خــداونــــد ده کــه چیــزی مــرا ای خداونــــد ده که تــا پوشــد انـدام خود این غلام بــد انــدر دهـــانش هنوز این کلام که آن خواجه خدمتگزاران بخواست بگفتــا: کنــون کاین غلامی ز ماست سحــرگه به بـازارش انــدر بــریـد فروشـــید و نــقــدینـهاش آوریـــد چون آن بیــنوا ایـن سخن برشنفت سـر از جیب حیرت برون کرد و گفت: بگــفتم غلامــم کــه تــن پوشیم نگفــتم غلامــم کــه بفــروشـــیم دلـم بس به کردار آن خواجه سوخت کــه مــا را به نــام غـلامی فروخت نوشــتم مــن ایــن قـصه را یادگار کــه تــا یــــاد دارد ورا روزگـــــار (کلیات مصور عشقی/409) از دیگر سرودههای تهییجی میرزادهی عشقی در مبارزه با خائنین به وطن ترجیعبند «ای کلاه نمدیها» است."