Abstract:
تمام سخن این نوشتار را میتوان این گونه خلاصه کرد:بررسی پیدایش و سیر تحول مفهوم «نفس» نزد عبرانیان و یونانیان قدیم و ورود آن به فلسفه؛ دلالتهای الهیاتی این واژه که موجب کنار نهادن آن از حوزهی علوم و فلسفه شده است و به کار گیری واژهی «ذهن» به جای آن؛ تحلیل مفهومی واژهی «ذهن» از طریق بررسی کاربردهای مختلف آن در زبان انگلیسی و اشاره به مفهوم «آگاهی» به عنوان هستهی مشترک همهی پدیدارهای ذهنی؛نقد تقسیم بندی سهگانهی شناخت، عاطفه و اراده از پدیدارهای ذهنی و قوای سهگانهی متناظر با آن؛ بررسی ربط و نسبت فلسفهی ذهن با دیگر شاخههای فلسفه و بیان تفاوت روانشناسی تجربی با فلسفهی ذهن (یا روانشناسی عقلی)؛ تحلیل مفهوم «آگاهی» با توجه به برخی مصادیق آن و تلاش جهت یافتن مخرج مشترکی برای این مصادیق؛اشاره به تنوع و پیچیدگی پدیدارهای ذهنی و این که نظریات متفاوت فیلسوفان در این باب هر یک صرفا به برخی از این مصادیق نظر دارد و از مصادیق دیگر غفلت می ورزد.
Machine summary:
"انواعی از همهی پدیدارها به راحتی در هیچیک از این طبقات جای نمیگیرد؛ برای مثال اعتقاد ورزیدن متعلق به کدام قوه است؟ اگر آن را در دستهی شناخت قرار دهیم، هم ردیفهایی با بار عاطفی بیشتر یعنی ایمان، اعتماد یا اطمینان داشتن را در کجا قرار میدهیم؟ احساس اطمینان، متقاعد شدن یا تعیین را کجا قرار میدهیم؟ بیاعتقادی، بیاعتمادی، بدگمانی یا تردیدها را چه طور؟ آیا گمان، دلواپسی یا دلشوره داشتن فعل قوهی شناخت است؟ اگر من از این که چیزی اتفاق افتاده، متأسف باشم، آیا به واسطهی باورم به این که آن امر روی داده است، (= شناخت) به اضافهی احساس تأسف (=عاطفه) در حالتی دو بخشی هستم؟ اما این دو بخش مجزا و مستقل نیست؛ بدان گونه که اگر تلاش کنیم احساس تأسف را بدون آن باور تصور کنیم، می توانیم آنها را مستقل و مجزا ببینیم؛ علاوه براین اگر احساس تأسف مورد ادعا نه تنها همراه اعتقاد به وقوع آن امر بلکه علاوه بر آن با این اعتقاد نیز همراه باشد که دو به اضافهی دو مساوی با چهار است، آیا من از این که دو به اضافهی دو مساوی با چهار است، نیز متأسفم؟ اگر هم اضافه کنیم که احساس تأسف باید معلول این اعتقاد باشد، کمکی نخواهد کرد؛ زیرا وقتی معلم صدا زند «جونز» ممکن است اعتقاد من به این که اسمم جونز است، علت تأسفم شود؛ بی آنکه از این که نامم جونز است، متأسف باشم.
اگر توصیف پیشینمان را از پدیدارهای ذهنی، به عنوان پدیدارهایی که تنها میتوانند وصف فاعلی که مستعد آگاهی است باشند، به یاد آوریم، میبایست چیزهای بسیاری را به حساب آوریم که معمولا به عنوان امور خاص ذهنی تصور نمیشوند؛ برای مثال تمام این پدیدارها، مستلزم این است که فاعل آگاه باشد؛ لکنت زبان داشتن، روی ترش کردن، طلاق گرفتن، باختن در بازی گلف؛ با این حال آیا اینها پدیدارهای ذهنیاند؟ در پاسخ باید پذیرفت که ما در اینجا تا اندازهای واژهی «ذهنی» را، البته به نظر خودمان به طور مفید، بسط دادهایم؛ برای مثال، لکنت زبان حاصل صرفا فیزیکی و برخی اختلالات نیست؛ نمیتوان گفت ماشین بخار لکنت زبان دارد مگر به طور استعاری."