Abstract:
نقش درفش و نشانهای پرچم در شاهنامه، یکی از ویژگیهای هرپهلوان است.این نقش و نشانها که به گمان نگارنده از توتم و تبار هر پهلوان،سرچشمه میگیرد؛قابلیت آن را دارد تا با دیدی نمادگرایانه مورد نقد و بررسی قرار گیرد.اگر چه برخی را گمان بر آن است که نقش درفش پهلوانان، نگارگری تخیل نگارین فردوسی است؛اما به باور نگارنده اگر چنین میبود با همهی عشقی که حکیم فردوسی به رستم داشت؛نشان پرچم وی را(اژدهاپیکر)توصیف نمیکرد و او را از جانب مادر به ضحاک منفور منتسب نمیساخت. جالب اینجاست که ما در داستان ضحاک،نشانی از فرزند او نمیبینیم و همین امر میتواند نمایانگر وفاداری حکیم فردوسی به متونی باشد که در اختیار وی قرار داشته است.به هرروی نگارنده در این مختصر کوشیده است تا برخی باورها را در مورد تعدادی از نمادها و نشانههای پرچم پهلوانان،بیان کند و امید آن دارد تا با به چالش کشیدن این انگاره،در آیندهای نزدیک شاهد نگاهی قومشناسانه و نمادگرایانه به این نشانها باشد تا شاید از این رهگذر بسیاری از ندانستهها در مورد زندگی و تبار پهلوانان شاهنامه برطرف گردد.
Machine summary:
زده پیش او پیلپیکر درفش به در بر سواران زرینهکفش چنین گفت کان توس نوذر بود درفشش کجا پیلپیکر بود دگر گفت کان سرخ پردهسرای سواران بسی گردش اندر به پای یکی شیرپیکر درفشی به زر دفشان یکی در میانش گوهر چنین گفت کان فر آزادگان جهانگیر گودرز کشوادگان بپرسید کان سبز پردهسرای یکی لشکری پیشش اندر به پای درفشی بدید اژدهاپیکر است بران نیزه بر شیر زرینسر است یکی گرگ پیکردرفش از برش برآورده از پرده زرین سرش بدو گفت کان پور گودرز گیو که خوانند گردان ورا گیونیو درفشی پس پشت پیکر گراز سرش ماه زرین و بالا دراز چنین گفت کو را گراز است نام که در جنگ شیران ندارد لگام (داستان سهراب،547-566) بار دیگر هنگامی است که کیخسرو: همی بود بر پیل بر پهندشت بدان تا سپه پیش او برگذاشت (کیخسرو،292) بدینترتیب فردوسی،سان دیدن خسرو را از سپاهش،بهانهای قرار میدهد تا هریک از افراد سپاه او را با نشانههای پرچمشان،معرفی نماید: نخستین فریبرز بد پیش رو که بگذشت پیش جهاندار نو ابا گرز و با تاج و زرینهکفش پس پشت خورشیدپیکر درفش پس شاه گودرز کشواد بود که با جوشن و گرز و پولاد بود دفش از پس پشت او شیر بود که جنگش به گرز و به شمشیر بود پس پشت شیدوش یل با درفش زمین گشته از شیرپیکر بنفش یکی گرگپیکر درفشی سیاه پس پشت گیو اندرون با سپاه درفش جهان جوی رهام ببر که بفراخته بود سر تا به ابر پس بیژن اندر درفشی دگر پرستار فش بر سرش تاج زر (به تصویر صفحه مراجعه شود) پس پشت گودرز گستهم بود که فرزند بیدار گژدهم بود یکی ماهپیکر درفش از برش به ابر اندر آورده تابان سرش پس گستهم اشکش تیزگوش که با زور دل بود و با مغز و هوش درفشی برآورده پیکر پلنگ همی از درفشش ببارید جنگ گزیده پس اندرش فرهاد بود کزو لشکر خسروآباد بود یکی پیکر آهو درفش از برش بدان سایهی آهو اندر سرش گرازه سر تخمهی گیوگان همی رفت پرخاشجوی و ژکان درفشی پس پشت پیکر گراز سپاهی کمندافکن و رزمساز...