Abstract:
نوشتار حاضر تلاش دارد تا برخلاف ذهنیت غالب درباره ابنسینا رویکرد نوینی از تفکرات وی راطرح کند و آن را به اثبات برساند. طبق این رویکرد، ابنسینا علاوه بر تفکر استدلالی از تفکرعرفانی و اشراقی نیز بهرهمند است؛ اما تفکر اشراقی وی در زیر تار و پود استدلالهای تعلیمی ومکتب بحثی سینوی پنهان مانده است. گفتنی است که رسالت نوشتار حاضر واگشایی این تجربهحضوری و ذوقی است، تجربهای که میتوان از آن تعبیر به «عرفان عقلی» کرد. بنابه این رویکرد،رسالههای اشراقی ابنسینا و همینطور نمطهای سهگانه اشارات وی ـ همگی ـ ساختار، رویکرد، وهدف واحدی دارند. افزون بر این، کلیت فلسفه ابنسینا نیز دارای نظامی واحد و ساختاری یگانهاست و رسالههای اشراقی و نیز سه فصل پایانی اشارات، در حاشیه تفکر این فیلسوف قرار ندارند؛بلکه در متن نظام فلسفی و تفکر او، همراه با دیگر مکتوبات وی، هدف واحدی را دنبال میکنند. براین اساس، هستیشناسی ابنسینا تفاوتی آشکار با هستیشناسی ارسطو دارد.
Machine summary:
افزون بر اين، كلّيت فلسفه ابنسينا نيز داراى نظامى واحد و ساختارى يگانه است و رسالههاى اشراقى و نيز سه فصل پايانى اشارات، در حاشيه تفكر اين فيلسوف قرار ندارند؛ بلكه در متن نظام فلسفى و تفكر او، همراه با ديگر مكتوبات وى، هدف واحدى را دنبال مىكنند.
ابنسينا، مشّاء، اشراق، ارسطو، هستىشناسى، عرفان عقلى مقدّمه پرسش اصلى نوشتار حاضر اين است كه: آيا هستىشناسى ابنسينا شرح و تفسيرى ازهستىشناسى ارسطو مىباشد يا اينكه ابنسينا با الهام از منابع دينى، و عرفان و تصوّفاسلامى، رويكرد اشراقى داشته است؟ آيا مىتوان بر قامت ابنسيناى عقلانىسازىشده، جامهاشراقيگرى پوشاند؟ طبق ذهنيت مشهور، فلسفه مشّاء رويكردى صرفا عقلانى و استدلالى داردو از حيث ماهيت، نمىتواند با كشف و شهود (اشراق) رابطه تنگاتنگى برقرار كند؛ از طرفى نيزابنسينا در جهان اسلام به عنوان سردسته اين مكتب فلسفى شناخته شده است.
با توجه به ذهنيت غالب درباره فلاسفه مشّاء و در رأس آنانابنسينا، كه بر بيگانگى مكتب مشّاء با اشراق و كشف و شهود استوار است، طرح اين رويكردنوين (كه نگرش دينى و اشراقى را به فلسفه مشّاء و ابنسينا نسبت مىدهد) غيرمنتظره،ناموزون، و ناهماهنگ جلوه مىكند؛ از اينرو، اثبات آن از اهميت بسيارى برخوردار است.
وفقدادن اصولىِ دين و فلسفه در انديشه ابنسينا، نه تنها او را در بين مسلمانان ممتاز ساخت، بلكهراه را براى تأثير و نفوذ وى در دانشمندان مسيحى قرون وسطى نيز هموار نمود؛ براى مثال،مابعدالطبيعه آكويناس بدون در نظر گرفتن آراى ابنسينا غيرقابل درك خواهد بود (زيرا ابنسينادر شكلگيرى شخصيت و تفكر اين قدّيس مسيحى تأثير انكارناپذيرى داشته است.