Machine summary:
"این مقاله پس از مرور شماری از آثار شخصی و مشترک آدورنو و هورکهایمر،و بررسی و ارزیابی مجمل نقاط قوت و ضعف مواضع آنها برحسب جو اجتماعی- اقتصادی کنونی،به طور خلاصه به بودریار میپردازد؛او که آثارش صرفا پاسخ و گسترش نقد هنر در چارچوب فرهنگ تودهای-چنانکه مکتب فرانکفورت شرح میدهد-نیست،بلکه نشانگر گذری از جامعهی مصرفی و نقد اقتصاد سیاسی به پسامدرنیسم و نقد اقتصاد سیاسی نشانهها است.
در اینجا،هورکهایمر بار دیگر هراسی را بیان میکند که آدورنو نیز در آن شریک است و در مورد آن نوشتهاند:این هراس که فروپاشی«تضاد میان فرد و جامعه»سد راه وجود هنر اصیل شود،هنری که تنها شکل مقاومت در برابر«منعیاتی»را فراهم میآورد«که جامعه تحمیلشان میکند» (هورکهایمر،ص.
با آنکه به نقد کشیدن خودبنیادی هنر در چارچوب سنت«هنر برای هنر»اهمیت بهسزایی دارد،فعلا بیشترین توجه ما به همین نکته در کار آدورنو است-پافشاری آدورنو بر اینکه هنر باید «جدا[از جامعه]به عنوان اثر هنری باشد»-جدا به دلیل سر باززدنش از بازنمایی واقعگرایانه-(و این دیدگاه با دیدگاه خود لوکاچ صریحا در تمایز است).
به سوی هنر سیاسی پسامدرن:دلوز و گتاری درحالیکه آدورنو و هورکهایمر(مانند رفقایشان بنیامین و بلوخ)اساسا دلمشغول فرهنگ(یعنی روبنا)بودند،دلوز و گتاری به جای آنکه خود را درگیر فرهنگ فی نفسه کنند،به زیرساخت-میل- میپردازند،زیرساختی که برسازندهی فرهنگ و تمامی تجسمات آن(بزرگ یا کوچک)است.
Towards a Postmodern Political Art:Deleuze,Guattari,and the Anti-Culture Book,Rizome Magazine,issue 6,sPring 2005."