Abstract:
دیویدسون در طرح نظریه شناخت خود به دنبال آن است که پایه و اساس هر نوع شکاکیتی را در هم فرو ریزد. هندسه معرفت شناختی وی سه ضلع دارد: شناخت خود، شناخت اذهان دیگر و شناخت جهان خارج؛ وی معتقد است این سه ضلع غیر قابل انفکاک و جدایی ناپذیرند و با نفی یا کنار گذاشتن هر یک از این اضلاع معرفت، امکان شناخت به کلی منتفی می شود.
در این مقاله ضمن تبیین ابعاد این مثلث معرفت شناختی می کوشیم نشان دهیم که دیویدسون با استمداد از مفاهیمی چون تفسیر ریشه ای، علیت، تعامل و ارتباط میان شخصی تا چه میزان در تحقق این آرمان کامیاب بوده است.
Machine summary:
"بنابراین،در مثلثی که دیویدسون آن را برای اندیشه و تفکر ضروری میداند،هر ضلعی از اندیشه در مقایسه با اضلاع دیگر هیچ تقدم معرفتیای ندارد و شناخت خود و شناخت جهان خارج و شناخت اذهان دیگر مطابق با یکدیگر و مقارن و همراه هم است و هیچیک را بدون دیگری نمیتوان ملاحظه کرد،به بیان دیگر یا همۀ این اضلاع معرفتی باید وجود داشته باشند و یا هیچیک نباید وجود داشته باشد و تصور یکی بدون دیگری ناممکن است.
dibI( از آنچه تاکنون گفه شد شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که شکاکیت عام بهطور کلی با این بیان دیویدسون کنار گذاشته میشود؛ اما از سوی دیگر،نظریۀ شناخت دیویدسون و تثلیث معرفتشناختی او اصل دیگری را پیش مینهد که به نظر میرسد روزنه و راه دیگری را برای شک و شکاکیت باز میکند و آن اینکه «صدق آنچه شخصی دربارۀ جهان باور دارد،منطقا مستقل از صدق آن باورهاست».
سخن و کلام آنها درواقع معلول حضور خرگوش بوده و با وجود فی نفسه و مستقل آن خرگوش در عالم خارج،این سخن گوینده و مفسر میتواند معنی،مفهوم و محملی از برای صدق داشته باشد و این قاعده و قانون دربارۀ هر پدیدار خارجی دیگری نیز صادق است؛یعنی گفتارها و سخنانی که توسط گویندگان با التفات به آن پدیده صادرمیشود با توجه به نقشی که پدیدارها را علت برای ظهور و جاری گشتن الفاظ معین بر زبان گویندگان مختلف میداند،معنا پیدا میکند و جریان معرفت و شناخت نیز میتواند همان مجرای استناد به علیت و از طریق آن تبیین شود."