Abstract:
یکی از مسائل مهم در آیین بودا این است که چگونه میتوان ستوهها (موجوداتی که رنج میکشند) را از چرخة بیمعنایی که تجربه میکنند (سمساره) رها کرد و به درک واقعیت، آنگونه که هست، واداشت. در این نوشتار از نوعی «استعداد فطری» لازم برای درک و تجربة واقعیت، آنگونه که هست، سخن به میان میآید و به راهحلی اشاره میشود که آیین مهایانه برای نجات موجودات از چرخة سمساره و واداشتن آنها به درک واقعیت ارائه میدهد؛ راهحلی شگفتانگیز: فریب. این شیوه در یکی از مقدسترین متون مهایانه، یعنی سورة نیلوفر، و در چندین تمثیل بیان شده است. این مقاله در کنار گزارشی اجمالی از این تمثیلها، به بررسی این راهحل میپردازد.
Machine summary:
"با فرض وجود موجودی ذیشعور که واقعیت از نظر او پر از «اشیا» و رنج است، یک آموزگار درمه (Dharma teacher) کدام روش را به کار میگیرد که مناسب مسائل خاص یا ناخوشی آن موجود ذیشعور خاص باشد؟ اگر آزادی، یا واقعیت آنگونه که حقیقتا هست، به مثابۀ یک شیء یا یک جهانبینی یا نوعی متافیزیک ارائه شود، شیءگونه خواهد شد و منشأ درد و رنج میشود: این تنها راهی است که ذهن غیرآزاد یا تیره و تار میتواند آن را تصور کند.
بودا میگوید که پدر مذکور در این داستان، خود اوست؛ خانه همان سمساره است که در معرض زوال و مرگ است و در آتش هوا و هوسها میسوزد؛ بچهها شاگردان و مریدان هستند؛ گاریهای وعده داده شده، پاداشهای گوناگون ظاهری هستند که برای تعالیم و مناسک بودایی وعده داده میشوند؛ و گاریهایی که با گاو سفید کشیده میشوند همان آزادی و رهایی راستیناند.
پدرش او را مرخص میکند نه فقط به این دلیل که به حال فرزندش تأسف میخورد بلکه چون «میدانست خواستهها و بلندپروازیهای پسرش رذیلانه و پست هستند، و میدانست خود او، چون ثروتمند و قدرتمند است، منشأ دردسر برای فرزندش خواهد شد» (Hurvitz, 1976: 86)؛ بدین معنا که پسر هنوز آمادگی شنیدن حقیقت را ندارد، یا در واقع اگر حقیقت امر را بشنود قادر به درک آن نیست.
برعکس، یا اصلا نمیفهمند که چه چیزی به آنها گفته شده است (مانند همان بچههای داخل خانة سوزان) یا آن تعلیم را رد میکنند، زیرا عقیده دارند که آنچه بودا به آنان میگوید یا نوعی خیال است (مانند مسافران سرگردان در بیابان) یا وسوسههای موجودی شریر است (مانند کسانی که داروها را به اشتباه سم تلقی میکنند)."