Abstract:
بنابر نظریه بینا¬متنیت هیچ متنی در انزوا شکل نمی گیرد و نمی توان آن را بدون ارتباط با متون دیگر خواند یا تفسیر کرد. در روند خوانش داستان پیکر فرهاد تاثیرپذیری از بوف کور به روشنی محسوس است در واقع در این اثر، مولف نشانه هایی به کار می برد که با بررسی این نشانه ها می توان جنبه های بینامتنی را تشخیص و منابع آن را شناخت. این تحقیق با استفاده از روش تطبیقی و بر اساس نظریه بینامتنیت و بررسی شواهد به دنبال اثبات این فرضیه است که وجوه اشتراک بین داستان پیکر فرهاد و بوف کور که در پارهای موارد ماهیت تقلیدی پیدا می کند اتفاقی نبوده و این امر بیانگر تاثیرپذیری عباس معروفی از صادق هدایت در خلق این اثر است. همسانی پیرنگ، شیوه ی روایی یکسان(جریان سیال ذهن)، اعتقاد به تناسخ، استفاده از نماد های مشترک مانند نیلوفر کبود و ... از گزاره های مشترک این دو متن است و بررسی و تحلیل این اشتراکات در جهت اثبات بینامتنیت این دو متن از مهم ترین دستاوردهای این مقاله است.
According to the theory of intertextuality: a text is not created in isolation and cannot be read or interpreted without making references to the other texts. In reading the story of Paykare Farhad the influence of Boofe Koor is clearly noticeable. In fact، there are some signs presented in Paykare Farhad، which can be utilized to find the sources of intertextuality in the text. This Research by using comparative Methods based on the theory of intertextuality and analyzing the evidence attempts to prove the hypothesis، that the Commonality between Paykare Farhad and Boofe Koor that in some cases has got imitating nature is not accidental. And this reflects the influence of Boofe Koor in creating Paykare Farhad: Similar plot، same narrative style (stream of consciousness)، the belief in reincarnation، the use of common symbols such as the blue Lily and… are some of the features that Paykare Farhad shares in common with Boofe Koor. The main achievement of this essay is investigation and analysis of these similarities، in order to demonstrate the intertextuality of these two texts.
Machine summary:
در این مقاله براساس نظریة بینامتنیت، به بررسی تطبیقی داستان بوف کور و پیکر فرهاد معروفی- که از زبان زن اثیری روایت میشود و بهنوعی ادامهدهندۀ داستان بوف کور است- میپردازیم و بدین منظور، مفاهیمی مانند گناه بودن، عشق نافرجام، تناسخ، برخی نمادها مثل گل نیلوفر کبود، سرنوشت، هویت، زن اثیری و راوی هر دو اثر را تبیین میکنیم.
رمان پیکر فرهاد اثر عباس معروفی نیز نمونهای از این آثار است که زمان حقیقی و ذهنی را مبنای روایت خود قرار میدهد (اکبری بیرق، 1391).
با درنظر گرفتن نظریات ژنت دربارة بینامتنیت ضمنی- که در آن مؤلف با ذکر نشانه مخاطب را از بینامتنیت آگاه میکند- در داستان پیکر فرهاد نهتنها مؤلف قصد ندارد مرجع خود را که بوف کور است پنهان کند؛ بلکه در همان ابتدای داستان مخاطب آشنا با اصطلاحات بوف کور از اهمیت تأثیر این داستان بر پیکر فرهاد آگاه میشود.
از این نظر، بوف کور هدایت یک بینامتن یا بهتعبیر ژنت، زیرمتن اصلی برای پیکر فرهاد معروفی است.
داستان پیکر فرهاد از نمونههای تأملبرانگیز ازدیدگاه بینامتنیت است؛ زیرا تأثیرپذیری از سایر متون ادبی از ویژگیهای برجستة این اثر است.
آن که توصیفش در همهجای داستان پیکر فرهاد دیده میشود و بهجای راوی بوف کور، بهجای نقاش و شخصیتهای دیگر مینشیند و زن اثیری دائم با او واگویه میکند، شاید همان هدایت است که مانند سیزیف محکوم به حمل بار هستی است.