چکیده:
این نوشتار می کوشد تا با مقایسه تطبیقی مقوله «عشق» در اندیشه دو شاعر نام آشنای جهان، شکسپیر و حافظ، شواهدی به دست دهد تا نشان از اشتراک اندیشه های آن دو در این باب باشد. بی آنکه بخواهیم آبشخورهایی مشترک برای آن دو بتراشیم و یا در صدد اثبات تاثیرپذیری یکی از دیگری باشیم، کوشیده ایم نگاه یک سان و زاویه دید همسان آن دو را به عشق و مفاهیم پیرامون آن بررسی کنیم.
گویی شکسپیر و حافظ، ورای تفاوت زبان و طبیعت، اندیشه هایی واحد و انگاره هایی یگانه را به تصویر کشیده اند. آنان زبان مشترک بشریت اند؛ خمیر مایه آثارشان عشق است و مفهوم عشق چونان ریشه ای ترین و بنیادی ترین خواهش انسان، در دلسروده های آن ها نمود یافته است که به فراخور مقال، نمونه هایی از این باورهای مشترک، به شیوه تطبیق، به دست داده می شود.
خلاصه ماشینی:
"خواجه ی شیراز نیز که معشوقش «در دلبری به غایت خوبی رسیده است »، عشق خود را چونان حسن او، همواره در جلوه گری و افزونی میبیند؛ چراکه در نظر حافظ « حسن با جلوه گری (تجلی) و عشق ، قرین و بلکه ملازم است (خرمشاهی، ١٣٨٧،ج ١: ٥٩٧)، پس : مرا از توست هـــر دم تازه عشقــی ترا هر ساعتی حسنــی دگــر باد و یا : چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما و عشقش همچون حسن یار بیزوال است و در اوج کمال : بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی خوش باش زآنکه نبود این هر دو را زوالی او معتقد است از برکت اعجازگری عشق ، نه خود یار که حتی رایحه ای از گیسوی او، هر شکسته ی دلخسته و بیرونق را، طراوت و تازگی دوباره میبخشد: چو بر شکست صبا زلف عنبــر افشـانش به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش از همین جاست که غم عشق تکراری نیست و هر بار نوتر از بار پیشین به مبارکباد میآید، زیرا «حال های عاشقی و از آن میان غم عشق از دلشده ای به دلشده ی دیگر تفاوت میپذیرند.
و آن گاه که راه به جایی نمیبرد، دست به دامان خدا میشود، تا از روزنه ی رحمت یار، دری به سوی وی گشوده شود: یارب اندر دل آن خســــرو شیرین انداز که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند پس ، بر اساس همین تلقی است که حضرت خواجه دو بال « ناز و نیاز» را برای ادامه ی عشق ورزی بایسته میداند و هشدارمان داده است که : - میان عاشق و معشوق فرق بسیــاراست چو یار ناز نمایـــــد، شمـــا نیــــاز کنید -سخن در احتیاج ما و استغنای معشـوق است چه سود افسونگری ای دل چو در دلبر نمیگنجد؟ ١١."