چکیده:
«شکست در ارتباط»، خودمحوری و تخاصم از خصلتهای ارتباط در زندگی روزمرۀ سیاسی و اجتماعی مدرن به شمار میآید. جنگ و تهدید، گزینۀ اول انسان مدرن در مواجهه با دیگران است. جان لاک ـ فیلسوف انگلیسی ـ انگارۀ تجربهگرایانۀ ارتباطات را تئوریزه کرد و بر این اساس، شکست ارتباطات را کشف کرد. جان لاک در جستاری در باب فاهمۀ بشری با تغییر معنای ارتباط، آن را به امری فردی و شخصی تبدیل نمود. پرسش این تحقیق آن است که جان لاک چگونه مبادی هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و روششناختیِ ارتباطات را نظریهپردازی کرد که به شکست در ارتباط منجر میشود؟ در این مقاله پس از آنکه تعریف جان لاک از ارتباط (چیستی ارتباط) را تبیین کردیم و نشان دادیم برداشتِ انتقالیِ جان لاک از ارتباطات به یک برداشت مسلط تبدیل شده است، مبادی معرفتی نظریۀ ارتباطی و زبانی جان لاک را با کمک روششناسی بنیادین آشکار نمودیم. پس از آنکه اجمالی از نظریۀ حکمیِ ارتباطات طرح شد، به نقد نظریۀ ارتباطی جان لاک از منظر حکمت متعالیه پرداختیم. صدرالمتالهین همواره این برداشت که در آن انسان موجودی منفعل و نانوشته (نفس ایستا) تلقی میشود را به سبب نفی خصلت «انشائی» و «خلاقانۀ» نفس، نقد میکند. انسان نقشی کاملاً فعال در ارتباط دارد. انسان و مدرکاتش در یک سیر درونفردی متحول میشود که این سیر درونی به سمت دیگری و خَلق جهتگیری دارد. خود در سیر ارتباطیاش نه جدا از دیگری است (مباین نیست) و نه آمیخته با دیگری است (ممزوج نیست).
Failure in communication, selfishness, and conflict are three properties of communication in our modern sociopolitical everyday life. War and threat are the first options of modern human for confronting others. The British philosopher, John Locke, theorized the empirical model of communications, according to which he discovered failure in communication. In his work An Essay Concerning Humane Understanding, he changed the meaning of communication to something personal and individual. The question of this study is how Locke defined the ontological, epistemological, anthropological, and methodological foundations of communications so that it would lead to failure in communications. Here after we elaborated on his definition of communication and demonstrated how his transitive impression has converted to a dominant impression, we uncovered epistemological premises of Lockes communicative linguistic theory through a fundamental methodology. Upon a short introduction of the philosophical theory of communications, we criticized Lockes communicative theory from the viewpoint of transcendental philosophy. MullaSadra criticizes the idea of man being passive and blank (static soul) because it negates the creative and executive characteristic of soul; human has an absolutely active function in communication. Man and his perceptions evolve in an internal move in which he moves towards others and creation. In his move, neither is he apart from others (mubāyin) nor he is blended into them (mamzūj).
خلاصه ماشینی:
به نظر لاک، دلالت کلمات امری کاملا ذهنی است نه یک رونوشت منفعلانه از آنچه در ذهن فرستنده است و به هیچوجه توسط خود اشیاء قابل برداشت نیست بلکه تصوراتی مرکب است و پیوندی ضروری با اعمال بیرونی و قابل مشاهده ندارد (لاک 1823، کتاب سوم، فصل 9: بند 7) قوای فاهمۀ انسان واسطۀ ذهن و اشیای بیرون است و دادههای حسی را دریافت میکند و تغییر میدهد و تصوری از آن میسازد.
لاک، معتقد است که کلمات ذاتا واجد دلالت نیستند بلکه در طی آموزش، معنا مییابند و تعریف معروفش از ارتباطات را بیان میکند که بهمنظور قابل استفادهکردن واژگان برای هدف ارتباطات، لازم است که آنها را در ذهن شنونده دقیقا همان تصوراتی را برانگیزانند که در ذهن گوینده نشانه آن تصورات هستند (Locke 1823: bookIII, chapter 9).
اگرچه جان لاک از مادیبودن علم به صراحت صحبت نکرده است اما از آنجا که میان حاس و محسوس فاصلهای میبیند که به نظرش پر نمیشود، به خوبی میتوان در آن بنیان ماتریالیستی برای علم را دید و این همان نقدی است که ملاصدرا به نظریۀ مشائی از علم طرح میکند.
برخلاف اندیشۀ جان لاک و اندیشههای سایبرنتیکی و روانشناختی که انسان را لوح نانوشتهای میدانند که اطلاعات بر روی آنها منتقل میشود و انسان، نقشی منفعل را ایفا میکند، از نظر ملاصدرا انسان، نقشی کاملا فعال را در ارتباط ایفا میکند و در هنگام دیدن در حال خلق و ایجاد است نه دریافت و پذیرش.