چکیده:
موضوع مقاله حاضر نقد و بررسی ترجمه کتاب در آمد به متافیریک اثر مارتین هیدگر است. هدف از آن کمکی هر چند نا چیز به غنای بیشتر فن ترجمه آثار تخصصی در حیطه فلسفه غرب است. روش و یا به عبارت بهتر رویکرد مقاله از حیث دریافت روح کلی حاکم بر ترجمه هرمنوتیکی و از حیث بررسی جزئیات ترجمه تطبیقی است.
ترجمه درآمد به متافیزیک تا حدود زیادی از عهده این کار برآمده است و مترجم توانسته است خواننده فارسی زبان را به جهان متن وارد کند گرچه متن مترجم مبرای از برخی ایرادها و اشکالهای مربوط به معادلها و عبارات نیست. در مقاله حاضر تلاش شده است خلاصهای از متن گزارش شود و آنگاه برخی ایرادهای مطبعی، دستوری و اشکالهای مربوط به معادلها و عبارات گوشزد شود.
ترجمه در مجموع سلیس و روان و قابل فهم است و این نشان از دانش و تجربه و زحمات مترجم محترم دارد.
This essay will critically examine a translation of Martin Heidegger’s “Introduction to Metaphysics”, in hopes of enriching the art of translation in the field of western philosophy. The method, or in better words, the approach to the essay is concerned with the prevailing spirit of metaphysics in translation and through an in-depth comparative lens. The translation of “Introduction to Metaphysics” has successfully walked through the reader to the World of the text, nevertheless, the translation of a couple of terms and equivalents have fallen flat. This essay presents a summary of the book, followed by a study of the mentioned terms and equivalents, typos and grammatical errors.The translation is all in all comprehensible, eloquent and coherent, suggesting the knowledge and efforts he has put into his translating.
خلاصه ماشینی:
ترجمه درآمد به متافیزیک تا حدود زیادی از عهده ایـن کـار برآمـده اسـت و متـرجم توانسته است خواننده فارسی زبان را به جهان متن وارد کند گرچه مـتن متـرجم مبـرای از برخی ایرادها و اشکالهای مربوط به معادل ها و عبارات نیست .
او در وجود و زمان راه طرح معنـای مغفـول وجـود را تفسـیر پدیدارشناسـانه دازاین میداند، با این استدلال که چـون دازایـن از ایـن جهـت از موجـودات دیگـر متمـایز میشود که درک و دریافتی از هستی دارد، نسبت خاصی با هستی دارد و لذا تفسیر (پدیـدار شناسانه ) هستی او به معنای آشکار شدن معنـای هسـتی اسـت .
در این فصل هیدگر به تحقیق در نسـبت وجـود با شدن ، نمودن ، اندیشیدن و بایستن میپردازد و متذکر میشود که تمـایز وجـود از شـدن و نمون در همان آغاز فلسفه غرب شکل گرفته اسـت و تمـایز وجـود از اندیشـیدن گرچـه از همان آغاز مورد توجه بوده است ولی شکل واقعی خود را در دوران تجدد پیدا کـرده اسـت که اندیشیدن در مقابل وجود قرار گرفته و حتی تعیین کننده معیار آن شده اسـت .
این تمایز با دو تمایز قبلی متفـاوت است زیرا در آنها آنچه از وجود متمـایز شـده اسـت از خـود موجـودات بـرای مـا حاصـل میشود و در همان سطح خود موجودات قرار دارد.