چکیده:
عشق، برجستهترین عاطفة انسانی است و ادبیات بویژه ادبیات داستانی، مناسبترین زمینه برای بازتاب و بیان آن است و از آنجا که عشق به عنوان یکی از ریشهدارترین عواطف انسانی در میان همة انسانها ساز و کار مشترک و مشابهی دارد، داستانهای عاشقانة ملتهای مختلف نیز در عین برخورداری از ویژگیهای فرهنگی خود، مشابهات و مشترکات آشکاری دارند و در نتیجه روال و ساختاری همانند. در این مقاله با بهرهگیری از شیوههای ساختارشناسی و تطبیقی کوشیدهایم تا با بررسی داستانهای عاشقانة ملتها و فرهنگهای مختلف و تطبیق آنها با یکدیگر ساختار کم و بیش همانند آنها را باز نمائیم، در این بررسی برای پرهیز از تفصیل، بیشتر بر پنج داستان تریستان و ایزوت، رومئو و ژولیت، لیلی و مجنون، ورقه و گلشاه و هیر و رانجها تکیه کردهایم.
خلاصه ماشینی:
در این مقاله با بهرهگیری از شیوههای ساختارشناسی و تطبیقی کوشیدهایم تا با بررسی داستانهای عاشقانة ملتها و فرهنگهای مختلف و تطبیق آنها با یکدیگر ساختار کم و بیش همانند آنها را باز نمائیم، در این بررسی برای پرهیز از تفصیل، بیشتر بر پنج داستان تریستان و ایزوت، رومئو و ژولیت، لیلی و مجنون، ورقه و گلشاه و هیر و رانجها تکیه کردهایم.
شخصیتهای داستان در تمام داستانهای عاشقانه چهرهها و شخصیتهای متعددی حضور دارند که هر یک به نوعی در شکلگیری داستان تاثیرگذارند، دستهای مثل عاشق و معشوق قهرمانان اصلی داستاناند و عامل اصلی ایجاد این داستان و دستهای دیگر مثل خانواده و اطرافیان عشاق که چهرههای حاشیهای و کمرنگ داستان هستند، که در این دستة دوم، دو چهرة نسبتاً مؤثر نیز وجود دارد که یکی از آنها رقیب و مدعی عشق و دیگری واسطة عشاق است.
وصالهای گاه و بیگاه و جدائی یکی از ویژگیهای چشمگیر در منظومهها و داستانهای عاشقانه، فراق و جدائی میان عاشق و معشوق، هم چنین وصالهای کوتاه و موقتی آنهاست، به عبارت بهتر داستانهای عاشقانه بیشتر شرح همین وصالها و فراقهای عاشق و معشوق است و هنر نویسنده و شاعر در همین قسمت است که مجال بروز و ظهور پیدا کرده، ارزش هنری و ادبی به آن میبخشد؛ فرجام داستان نیز نتیجة این فراق و وصالهای موقتی است که با دائمی شدن وصال به ازدواج منجر شده و داستان را به شادینامه تبدیل میکند و یا با دائمی شدن فراق و مرگ عشاق به غمنامه و تراژدی بدل میگردد و همین پایان تراژیک و غمانگیز است که باعث میشود غمنامهها به نوعی مشهورتر از شادینامهها باشند.