خلاصه ماشینی:
در واقع سوژه ی اثر هنری کل جهان نیست بلکه جهانی ست که از صافی تجربه ی زیسته ی انسانی عبور کرده اما باز هم همین کافی نیست ، جهانی ست که با گذر از صافی تجربه ی انسانی درک شده ، صادقانه درک شده ، پردازش شده و به این معنا که بخش شخصی آن (شخصی به معنای بخشی که برای هنرمند اهمیت دارد) از اثر جدا شده است و به نوعی ابزاری شده است تا بتواند موجودی را در تشبه به ما تولید کند.
کسی را در نظر آورید که همیشه احساس خود را از دیگران پنهان کرده و در تلاش برای ابراز خویش است ؛ اگر این فرد در اثر هنری اش هم همین رویه را ادامه دهد، اصلاً چه تفاوتی با زندگی روزمره اش برقرار کرده جز اتلاف بیشتر انرژی اش ؟ ما ناچار از ابراز ذهنیاتمان هستیم چون آنها برای پاسخ به خود در ذهن ما شکل نمی گیرند.
اولاً چون گفت وگو از جنس زبان است و نویسنده نیز با همین ابزار حرفش را منتقل می کند، ثانیا چون آن بخشی که انسانی ست و فرم های هنری دیگر به خوبی نوشتار نمی توانند آن را منتقل کنند و بسیار نیز به روح انسان نزدیک است و تجربه ی نیرومندی ست ، به گشودگی ذهن و احساس فرد برای خودش می انجامد.
نخست اینکه بخشی از توان انتقال حس به مقدار انتزاعی بودن اثر بستگی دارد؛ در مثال پرش از هواپیما اگر گفت وگوی فرد با خود درباره ی ویژگی های چترش باشد، در مخاطب ناآشنا چندان حس مشترکی ایجاد نمی کند اما اگر درباره ی احساس سقوط و شباهت دادن آن به تجربیات مشترک تر باشد و یا تشبیه هیجانش به هیجانات معمول تر، امکان همذات پنداری بیشتر است .