چکیده:
سابقه و هدف: مدیر یا معلم آگاه و مومن به فلسفه و مبانی تعلیم و تربیت، با تخصصی که دارد می داند
چگونه و به چه شکل هایی آدم های تحت تربیت خود را تربیت کند تا آنها را به درجه ای از رفتار که هدف
نظام آموزشی است و خود او به آن ایمان دارد برساند.
مواد و روشها: مطالعه حاضر از نوع توصیفی تحلیلی است و پس از بررسی مفاهیم با ارائه نتایج به
پیشنهادات کاربردی پرداخته شده است. روش تحقیق حاضر توصیفی و روش گردآوری اطلاعات آن،
کتابخانه ای است. بدین صورت که از منابع کتابخانهای نظیر: کتاب، مقاله، منابع خارجی و... و آموخته
های محقق استفاده شده است.
یافتهها: از نظر این پژوهش ضرورت دارد معلمان آنها را درک کنند تا بتوانند با هیجان هایی که
دانش آموزان آنها را تجربه کردهاند، رابطه برقرار کنند. شما به عنوان معلم می توانید از تجربه های هیجانی
دوران دانش آموزی خودتان برای درک و فهم انواع هیجان های دانش آموزان استفاده کنید. از سوی
دیگر، می توانید با دانش آموزانتان درباره هیجان هایی که تجربه کردهاند، گفتگو کنید. برای نمونه،
بحث های گروهی در کلاس درس میتواند برای انتقال تجربههای هیجانی دانش آموزان مفید باشد.
نتیجه گیری: از مباحث ایراد شده نتیجه گرفته میشود که هر سنجشی از هیجان های دانش آموز به واسطه
آموزش گران ممکن است با تعارض بین نیاز به دانستن بیشتر درباره هیجانها و علنی و افشا نکردن آنها
همراه باشد. دانش آموزان می توانند از تجربه های هیجانی خود به عنوان اسرار شخصیشان دفاع کنند و مایل نباشند آنها را با دیگران در میان بگذارند. زیرا برخی از هیجانها (به ویژه هیجان های منفی) با عزت نفس
دانش آموزان مرتبط اند. در نتیجه، همین عامل باعث می شود نتوانید به آسانی هیجان های دانش آموزان را
بسنجید.
خلاصه ماشینی:
آمادگي يک فرد در زمينه هاي مختلف ، متفاوت است ، مثلا کودکي ممکن است از لحاظ جسمي آماده براي فراگرفتن امري باشد، ولي از لحاظ عقلي، رشد او براي درک اين امر کافي نباشد، يا از لحاظ عقلي آماده باشد، اما در زمينه عاطفي احساس خوبي نسبت به امر مورد نظر نداشته باشد، بنابراين معلم بايد آمادگي هر يک از دانش آموزان را در هنگام تدريس مواد درسي در نظر داشته باشد و آموزش خود را با سطح آمادگي آنها متناسب سازد.
توجه به تجربيات قبلي دانش آموز، موقعيت او را در زمان حاضر براي معلم مشخص ميسازد [١٦]، مثلا، معلم فيزيک يا رياضي وقتي ميخواهد مطلبي را به دانش آموزان بياموزد، اگر قبلا بداند که دانش آموزان او چه چيزهايي را درباره مطلب تازه ميدانند و چه نکته هايي را در گذشته راجع به اين موضوع فرا گرفته اند، آن وقت متوجه سطح اطلاعات و تجربيات آنها ميشود و ميفهمد که آنها در چه مرحله اي قرار دارند و کار تدريس را از همان مرحله شروع ميکند، در نتيجه جريان يادگيري سير طبيعي خود را ادامه داده و مطلب تازه براي دانش آموزان کاملا قابل فهم خواهد بود، همچنين معلم از طريق طرح پرسش هاي مختلف ميتواند اطلاعات دانش آموزان را درباره موضوعي معين مورد سنجش قرار دهد و وسعت تجربيات آنها را درک کند.
آنچه که دانش آموز در مدرسه ميآموزد و روش هايي که در مدرسه بکار ميبندد، وقتي قابل انتقال به موقعيت هاي مختلف زندگي است که شباهت هايي ميان آنها وجود داشته باشد، اما با اينکه شباهت دو موقعيت در جريان انتقال تأثير دارد، ولي نمي توان گفت که اين عامل خود بخود سبب انتقال يادگيري ميشود.