خلاصه ماشینی:
"هایدگر اصالت را در پرتو مرگ آگاهی تعریف میکند و معتقد است توجه و تذکر به مرگ و نیستی باعث نحوی از زندگی میشود که خاص موجود انسانی است؛زیرا هیچ موجودی غیر آن دغدغه مرگ را ندارد.
با این مقدمه و با توجه به نکتهای که پیش از این در خصوص فیلم بهمن فرمانآرا ذکر کردیم که به وضعیت موجودی انسانی در موقعیت و عالمی خاص پرداخته است نگاه کاملا اگزیستانسیالیستی فرمان آرا را جلوه میدهد.
در این وضعیت دکتر سپید بخت-که از قضای روزگار میانه چندانی هم با تفکر و عوالم معنوی ندارد-ناچار است بنا به قواعد و هنجارهایی که پیشاپیش او را مشروط کردهاند رفتار کند و اعمالش را براساس آن معیارها هماهنگ نماید این رفتار و حالات در او احساسی از دلخوری،افسردگی و یاس به وجود میآورد1در سکانس افتتاحیه دکتر سپید بخت سوار بر ماشین همراه زنی بد در قاب دوربین ظاهر میشود،دکتر و آن زن چنان غرق عوالم خود هستند که به کل از فکر دنیا،خارج شده و گویی در عالمی دیگر سیر میکنند.
کودک باعث فلاح دکتری میشود که در وضعیتی متزلزل گرفتار است این برخورد کوتاه باعث چنان تحول ژرفی در نهاد دکتر سپید بخت میشود که در سکانس نهایی با طیب خاطر جان خود را برای حفظ جان کودک در معرض نیستی قرار میدهد و آخرین کلامی که از زبانش خارج میشود فراخوان حقیقت قدسیای است که از خلاء او،رنج و ناامنی تمام سراچه وجودی او را فرا گرفته بود.
دکتر سپید بخت در سایه این انتخاب اصیل که از قبل تذکر به حقیقت عدم،مرگ و ایمان برایش حاصل شده بود،به جهان آسایش و امنی وارد میشود که در آن با روانی آسوده و خالی از دغدغه در زیر درختی به آرامی غنوده و از شر و شور گرفتاری در جهانی بیخدا فراغت حاصل میکند."