چکیده:
هدف اصلی این مقاله، بررسی فعالیتهای فرهنگی و ادبی شمسالدین شاهین در امارت بخارا است. هرچند میراث ادبی شاهین بسیار غنی و شناخته شده در ورارود (ماوراالنهر) است؛ اما بیشتر پژوهشهای ادیبان تاجیک پیرامون او، به خط سریلیک است. شاهین علاوه بر قریحه بلند شاعری، در علوم مروج دینی و شیوههای درست حکومتداری یکی از چهرههای شهره روزگار خود بود. سالها برای بهبود نظام آموزش و پرورش و علوم موردنیاز جامعه و همگام با زمان، دیدگاه ارائه کرد و برای اصلاح دستگاه حکومتداری و روشهای بهتر اداره مملکت با امیر مشورههای سودمند مینمود؛ اما درباریان آغشته به فساد هر نوع بهبود در نظام حکومتداری را برای خود نابودی و پایان ماموریت میدانستند، به همین دلیل شاهین از دایره حلقه خاص امیر تا اندازهای منزوی و مورد بیمهری قرار گرفت. بر این اساس ضرورت شناخت او برای دیگر فارسی زبانان و اهل ادب که به رسمالخط نیاکان (فارسی) میخوانند و مینویسند ملموس است. در این مقاله نخست زندگینامه شاهین با استفاده از آثار چاپ شده گردآوری شده، سپس میراث فکری او مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته و در پایان واکنش امیر بخارا و درباریان در برابر اندیشه و فعالیتهای ترقیخواهانه نامبرده بحث شده است.
خلاصه ماشینی:
در این مقاله نخست زندگینامه شاهین با استفاده از آثار چاپ شده گردآوری شده، سپس میراث فکری او مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته و در پایان واکنش امیر بخارا و درباریان در برابر اندیشه و فعالیتهای ترقیخواهانه نامبرده بحث شده است.
رسول هادیزاده، نویسنده نامدار تاجیکستان در پیوند به لقب شاعر (مخدوم) مینگارد که: «این لقب عادتاً به اشخاصی منسوب میگردید که به خدمت یا عموماً به دایره دربار امیر علاقه داشتند» (هادیزاده، 2016: 6)؛ اما باید افزود که لقب مخدوم نه تنها برای دانشمندان وابسته به دربار، بلکه به داملازادهها نیز بکار برده میشود و هنوز در بدخشان این واژه کاربرد فراوان دارد.
شاهین در پیوند به گزینش نام شعری خود در مثنوی تحفه دوستان بگونه روشن پرداخته که فشرده آن چنین است: یک روز در هنگام کودکی چون پاهای ناتوانم از بازیهای کودکانه خسته شدند، سرم را بر سر زانوی پرمهر مادرم گذاشتم و خواب شدم، این خواب خود بیداری بود و در آن، پیامرسانِ غیبی مرا به باورمندی فرا میخواند.
سیدعبدالکریم میاحسینی در تذکره بهار بدخشان مینویسد: حضرت سیادت مآب سیدنا داملا محمدشاه مفتی دارالفاخره بخارا مردی است که همدرس شمسالدین بوده است، در این مدرسه بیش از هزار نفر مصروف فراگیری علوم بودند و شمسالدین به خاطر بدخشی بودن من را نسبت به همه دوست داشت و پیش از درس از خواب بیدار میشد در دستش آب میریختم و کتابهایش را تا درس خانه میبردم (میاحسینی، نسخه منحصر به فرد).