خلاصه ماشینی:
"دو صحنهای از این نظر بسیار گویا هستند:یکی صحنهای است که او جلوی تابلوی اشتباه به طرف کرخه ایستاده و اتوموبیلی که به طرف پشت جبهه میرود او را دعوت به سوار شدن میکند.
موقعیت آدمی که نقش شخصیتی کاملا متضاد با خود را بازی میکند،رابطه این آدم با نقشش،و با شخصیتی که در جلد آن فرو رفته و رنج و فشاری که از این نقش بازی کردن طولانی بر او اعمال میشود، همه،موضوعات جذابی هستند که در لیلی با من است بهطور پراکنده مورد توجه قرار گرفتهاند.
موضوع وقتی جالبتر میشود که از اواسط فیلم متوجه میشویم این تنها صادق نیست که نقش بازی میکند،بلکه کمالی همچون او دقیقا همان چیزی نیست که وانمود میکند هست.
در او هستهای سالم و انسانی وجود دارد: خواستههای کوچک و انسانی او،مثل داشتن سرپناه،مشروعند؛او خدا باور است و به شیوهء خود با خدا ارتباط دارد؛ حسن مثبتی نسبت به رزمندگان دارد که باعث میشود در وهلهء اول دست به توجیهاتی بزند که چرا نمیتواند خودش مثل آنها باشد و درنهایت،همین حس او را به کمک آرپی جی زن ترک میکشاند.
صادق با وجو اینکه در بخش اعظم فیلم نقش بازی میکند و از خود شخصیتی غیر واقعی به دیگران ارائه میکند،اما باز صادق است،با خدای خودش صادق است.
اما در کنار لحن شوخی فیلم،بخش جدیای هم وجود دارد که بیشتر مرتبط است با نگاه احترامآمیز فیلمساز به رزمندگان جبههها: صحنههایی مثل خواندن آن مرد راهیی جبهه در راهروی تلویزیون،و ماجرای اصرار جوان بسیجی برای رفتن به خط مقدم."